شعر مناجات با خدا

یا غیاث المستغیثین

بنده ی بی چشم و رو را بنده‌پرور خواسته
آمده ماه اجابت کردن هر خواسته

آی صاحب‌خانه!مهمان آمده..،ردش نکن
حاجتش را سائل‌ات تنها از این در..،خواسته

گوشه ی میخانه بی مِی ماندنم انصاف نیست
دست هایم گرچه آلوده‌ ست..،ساغر خواسته

گرچه بد کردم..،نوازش کن مرا..،تنبیه نه!
عبد خاطی جز محبت چیز دیگر خواسته؟!

یا غیاث المستغیثین!تو به فریادم برس
داد من از دست نفس سرکشم برخاسته

کار من تا بیخ پیدا کرد..،اشک من چکید
اینکه وا گردد گره‌ها،دیده‌ی تر خواسته

داشتم رسوای عالم می شدم..،زهرا رسید
سربلندی مرا همواره مادر خواسته

ذوق افطاری ما خرمای نخل مرتضی است
از همان جنس رطب هایی که قنبر خواسته

وقت دفن بچّه‌شیعه می رسد بابای او
ما نمی گوئیم..،این را شخص حیدر خواسته

چندسالی قسمت ما کربلارفتن نشد…
مضجع ارباب را آغوشِ نوکر خواسته

مقتل آورده است آقای غریبم تشنه بود
آه!جای جرعه آبی شمر خنجر خواسته

هیچ داغی از همین مرثیه بالاتر نبود:
خواهرش از بی حیایی پست معجر خواسته

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا