شعر محرم و صفرشعر مصائب اسارت كوفه
خیمه ی سوخته ام
روزگار خوشم ای یار نظر شد دیدی
باز هم زینب تو خون به جگر شد دیدی
سروسامان مرا دست به دستش کردند
کیسه ی لشگر کوفه پر سر شد دیدی
یکنفر گفت بریزید و غنیمت ببرید
خیمه ی سوخته ام زیر و زبر شد دیدی
مثل شال کمرت معجر من غارت شد
دور تا دور من و تو چه خبر شد دیدی
بعد یک عمر قیام شب من ریخت بهم
مشکل نافله ام درد کمر شد دیدی
گریه کردم چقدر!چادر من را بدهید
خواهرت دربه در چند نفر شد دیدی
شتر لنگ مهیاست که راهم ببرد
بی تو ای همسفرم وقت سفر شد دیدی
سید پوریا هاشمی