شعر مدح و مناجاتشعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

او همان آینه ی روشنِ ذاتِ ازلی ست
بهترین اسم خدا بی برو برگرد”علی” ست

با علی باز شده پای عجائب به جهان
پر زد از شوق به سویش,دلِ بابُ الثعبان

مومنون خوانده علی قبل نزولش از بر
گاه جبرییل صدامیزندش “پیغمبر”

شب معراج به هرسو رد پایش افتاد
و نبی پیش خدا یادِ صدایش افتاد

آمد و از شب معراج, نبی داد خبر:
” ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر”

چه قَدَر فیض از او برد رسول عربی
“چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی”

گر در از باغِ مقامش بگشاید تمثیل
انبیا را نرسد دست به خرمای نخیل

که رسولانِ الوالعزم خدا تا امروز
خطبه ی بی الف و نقطه نگفتند هنوز

آدم آب و گلش آنروز که در قالب بود
پدر خاک, علی ابن ابیطالب بود

پدر خاک علی, حیثیت آدم از اوست
“عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازاوست”

نورِ حقی که از او طورِ خدا روشن گشت
برقِ دندانِ علی بود که خندید و گذشت

آن شب سخت که اسمش شبِ طوفانِ بلاست
نوح میگفت نترسید یدالله اینجاست

عیسیِ مریم از این مرد گرفته ست مدد
جان فدای پسرِ فاطمه ی بنت اسد

در دلِ آتش اگر رفت چه جای بیم است؟
همه جا نادِ علی, حافظِ ابراهیم است

هر زمان سازِ سخن کرد به هرجا داوود
أشهدُ أنّ علیاّ ولیُ الله سرود

چه بگویم ز مقامات علی حیرانم
ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر میخوانم

قنبری داشت که عالم کفِ دستانش بود
گَرد نعلین علی, مُلکِ سلیمانش بود

بشکند در گذر از عینِ علی, پای قلم
باز مانده ست به وصفش دهنِ تیغ دو دم

آفتابِ قَدَر از کوهِ قضا سر زد باز
دشت میلرزد و میلرزد و میلرزد باز

تیغِ ابروی غضب کرده ی خود را خم کرد
باز هم جای خودش را علمش محکم کرد

لب شمشیر علی تشنه ی تکبیر خداست
ملک الموت,صدایِ نفسِ شیر خداست

شعر بیتاب تر از عرصه ی جولان شده و قافیه حیران شده و
زلفِ سخن باز پریشان شده و
شعر هجا پشتِ هجا در هیجان است
اذا زلزلت الارض
صدای تپش قلب زمین است و زمان است
چنان خورده به دشمن که قدِ تیغ کمان است
ترک خورده زمین, روح الامین هم نگران است
علی کیست؟
یدالله, اذن الله, اسد الله
علی شیر خدا,دست خدا, سیف الله, نور الله باب الله, وجه الله, اسم الله,
سر الله, ثارالله, عین الله, عبدالله, سَمع الله, روح الله, جَنب الله, امرلله, ولی الله

امیرالمومنین, یعسوبِ دین, حبل المتین, عین الیقین, نورٌ علی نوراند انصابش
خمارم کرده ساقی بازهم با ذکر القابش

به هوهو گر بیاید, میرسد جانِ جهان بر لب
توانِ تیغِ تیزش را, بپرس از عمر و از مرهب

نبی در بارِ سوّم شیر حق را اذن داد آنجا
درِ قلعه به سختی روی پایش ایستاد آنجا

علی اول, علی آخر, علی در جنگ جان بر کف
امیرِ لافتی, ابروی او لاسیفِ لایوصف

چه باید گفت از او, شعر کم می آوردالحق
از آن مردی که شمشیرش عبادت کرده در خندق

شبِ فتنه چه کس جای پیمبر خفته غیر از او
کدامین شاه در عامل سلونی گفته غیر از او؟

کدامین شاه, تختش بوده از جنس حصیر اصلا؟
رسول الله هم او را صدا میزد “امیر” اصلا

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارش کند امر و به روی چشم بگذارم

مرا کافیست از دنیا که باشم در شعف یکشب
دعایم کن بخوانم شعر درصحن نجف یکشب

 مسعود یوسف پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا