درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر
شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر
نوزاد ولی بزرگ تاریخ
شش ماهه ولی حسین دیگر
هرچند که کوچک ست دستش
صدها گره وا کند به محشر
در آل علی همه بزرگ اند
مانند علیِ اکبر اکبر!
در قافله ی حسین خورشید
بر خیمه گه رباب محور
اول ز همه قیام کرده
هرچند رسیده است آخر
یک خطبه بدون حرف خوانده
شرحش بشود هزار منبر
تا دید غریبی پدر را
افتاد ز گاهواره با سر
خشکی لبش عزای زینب
بدخوابی او بلای مادر
امروز ولی به دست بابا
با دیده ی تر زده به لشگر
برخواسته حرمله به قصد
پاشیدن حنجر کبوتر
کس دیده مگرکه دست گلچین
نیزه بزند به سیب نوبر
یارب چه کند حسین حالا
تیرست به قد او برابر
اوضاع سر از گلوش بدتر
اوضاع گلو ز سینه بدتر
قنداق مزاحم پرش شد
تاکه بزند دوباره پرپر
سر ذبح شدست گوش تا گوش
این تیر نبود بود خنجر
مانده وسط رباب و لشگر
ای وای بحال مرد مضطر
گفتند حسین رفته آن پشت
پنهان بکند به خاک گوهر
ای کاش که تا ابد نیاید
مردی بشود خجل ز همسر..
سید پوریا هاشمی