راهی برای رفع ِ خشم و غضب نسازد
آنکه برای عشقت خود را ادب نسازد
دنبال یارِ نابی! آنکه اگر رطب را-
خورده ست…دیگران را منع رطب نسازد
راهی برای رفع ِ خشم و غضب نسازد
آنکه برای عشقت خود را ادب نسازد
دنبال یارِ نابی! آنکه اگر رطب را-
خورده ست…دیگران را منع رطب نسازد
بیتاب و بیقرارم, فکری به حال من کن
آشفته روزگارم, فکری به حال من کن
عمریست هر محرّم بارِ گناه خود را؛
دست تو میسپارم فکری به حال من کن
حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه
تحمل میکنم اما وداعِ آخرت را نه
لباست کهنه پیراهن, تحمل میکنم باشد
ولی ای عشق, غارت کردن انگشترت را نه
این زمین داغ به دل میدهد آخر... برویم
در من آشوب شده جانِ برادر برویم
خاک اینجا چقدر بوی جدایی دارد
زینت دوش نبی؛ جانِ پیمبر(ص) برویم
شیرین ترین عصارهٔ غم را بیاورید
اذن از ازل گرفته, عدَم را بیاورید
«باز این چه رستخیر عظیم است» باز هم-
آمد ندا… کتیبهٔ غم را بیاورید
این زمین داغ به دل میدهد آخر... برویم
در من آشوب شده جانِ برادر برویم
خاک اینجا چقدر بوی جدایی دارد
زینت دوش نبی؛ جانِ پیمبر(ص) برویم
ای که نامت تا قیامت حُسنِ بی حد, یاحسین(ع)
سرنوشتم را خدا با تو رقم زد, یاحسین(ع)
شاهکارِ خلقتی, عشق تو شد سنگ محک
شد جدا با حبّ و بغضت, خوب از بد, یاحسین(ع)
ای نگاهت در مسیر کهکشان ها ماندگار
وسعت دستان تو بر سایه بان ها ماندگار
می شود ثابت به من در هر فرازِ «جامعه»
نام تو بین همه خطّ امان ها ماندگار
آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته
دستان تبدارِ پدر یادم نرفته
دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم
بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته
سیاهی رفت چشمانت, زبانم از سخن افتاد
شنیدم مقتلت شد خانه, اشک از چشم من افتاد
نگاهش فتنه در سر داشت یارِ خانه ات تا گفت:
برایت آب آوردم, بنوشش از دهن افتاد
خیری نرساندم که مرا یار بخوانی
از عشقِ خودت جاری و سرشار بخوانی
حق داری اگر بیت به بیت غزلم را
با حالِ تاسف…غم ِ بسیار بخوانی
حلقه بسته اشک در چشمم ببین حالِ مرا
بد زمین خوردم, شکسته باز هم بال و پرم
روی دوشم مانده کوه معصیت کاری بکن
روسیاهم, خسته ام آقا گذشت آب از سرم