شعله‌ی جان میسوزد

آتشی کرده به پا شعله‌ی جان میسوزد
نه فقط هیزم و در، شاه جهان میسوزد

پشت در حضرت مولاست که گیر افتاده
پیش چشم همگان چشم ترش میسوزد

فاطمه جان

ای مبداء تاریخ حیدر فاطمه جان
ای بضعهء جان پیمبر فاطمه جان

عَجل وفاتی هِی نگو دارایی حیدر
قلبم زِ جا کنده شود مانند این دَر

بهارعلی

بربسترآرمیده امید و توان من
برخیز ای بهارعلی ای جوان من

من زودتر زعمر تو پایان گرفته ام
گویا رسیده فاطمه؛فصل خزان من

آینه هویدا شد

شبانه تا که درِ رحمتِ خدا وا شد
تمام شهر ، درون قنوت او جا شد

خیال کردم ، سجاده بود ، اما نه …
درِ بهشت خدا بود نیمه شب وا شد

باغ و بهار میرود

باغ و بهار میرود از خانه ی علی
پـرزد کبوتر حرم لـانـه ی علی

بارِ مصیبت تو سماوات را گرفت
انبوه درد ها همه بر شانه ی علی

تصور کن

خودت را در میان صحنه محشر تصور کن
خودت را بی کس و بی یارو بی یاور تصور کن

خودت را در میان شعله ها در موجی از آتش
خودت را در میان دود و خاکستر تصور کن

بی بی جان

کسی شبیه تو در عرصه وجود نبود
به جز تو مادر بابا نبود، بود؟ نبود

چراغ خانه، تو صد سال عمر میکردی
اگر که دور و برت اینهمه حسود نبود

زندگیم ریخت به هم

رفتی و بعد تو من را به جهان کاری نیست
بعد تو بهر دلم محرم اسراری نیست

اصلا ای دوست نگفتی که دلم میشکنی؟
اخر ای یار چنین رسم وفاداری نیست

از عشق مالامال

نُه سال با پیغمبر و نُه سال با من
من با تو خوشحال و تو هم خوشحال با من

دنیای من از عشق مالامال با تو
دنیای تو از عشق مالامال با من

نور عین

تا باب فیض ، رو به دلم باز می شود
شعرم به شوق مدح تو آغاز می شود
همچون كليم كار من اعجاز می شود
احساس قلبي ام به تو ابراز می شود

یا علی

ولــی خالق اکبـــر علـیٌ هو علـیٌ حق
وصی پاک پیغمبـر علـیٌ هو علــیٌ حق

مطیع حضرت سبحان بحکم محکم قران
مطاع ماسوا یکسر علـی هو علـیٌ حق

سلام من به حسین

سلام من به حسین و به کربلای حسین
سلام من به اباالفضل با وفای حسین

سلام من به زهیر و به مسلم و به حبیب
سلام من به هر ان کس که شد فدای حسین

دکمه بازگشت به بالا