شعر شهادت حضرت رقيه (س)

یا الله

سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم…
چه عجب! سری‌ به دخترت زدی

دمِ صبحی وقت بذل رحمته
بودنت کنار من یه نعمته
این بهم‌ریختگیِ لبت بابا…
کار خیزرانِ بی مُرُوَّته

قصه ی غصمو می کنم مرور
تو رو میدیدم ولی از راهِ دور
خودمونیم..،در گوشِ من بگو
دامنم بهتره یا کنج تنور

اِنقَدَر سختی کشیدم که نگو
چیزایی توو کوفه دیدم که نگو
پیرمرده به بابات چیا می گفت…
حرفای بدی شنیدم که نگو

حُرمت قافله پای دین می ریخت
چه عرق‌ها عمو از جبین می ریخت
حرمله رباب‌ِ تو دق داده بود…
پیش چشمش آب‌و رو زمین می ریخت

دیگه فک کنم دعام نمیگیره
روسری هیشکی برام نمیگیره
خیلی تویِ کوچه ها آتیش گرفت
سنجاقِ سر به موهام نمیگیره

شعله ها چه زخمی به پرم می دوخت
دل من شبیه معجرم می سوخت
توویِ بازار یهودی ها..،دیدم
یکی داشت النگوهامو می فروخت

دلمو غم اِنقَدَر فشرده که
پاهام اِنقَدَر به خارا خورده که
چرا میگن مثه مادرت شدم؟!…
گوشوارش رو هیچ کسی نبرده که

کاشکی آغوش خودت رو وا کنی
منو از این همه غم رها کنی
میخوابید بلند می شد..،منو می زد
نبودی زجرُ یه کم دعوا کنی

دستِ باد گل‌های باغچمونُ بُرد
عمه‌امون چه خون‌ِ دل‌ها که نخورد
مکافاتی بود توو مجلس یزید
صحبت کنیز که شد..،سکینه مُرد

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا