شعر شهادت حضرت رقيه (س)

واویلا

خوردم زمین بابا بگو چشم نظر چیست؟
این آبله، این زخم، این خون جگر چیست؟

ازشام بد گفتند و من دیدم به چشمم
من تازه فهمیدم پدر درد کمر چیست؟

زیبایی دختر به موهای بلند است
حالا که مویم سوخته، سنجاق سر چیست؟

جز خواهرت زینب کس دیگر نفهمید
ضرب لگدهایی که خوردم بی خبر چیست؟

عمه عصای دخترت بود و می افتاد
می خورد سیلی جای من زود و می افتاد

در این خرابه دخترت هیئت گرفته
شیرین زبانت حیف که لکنت گرفته

دیشب صدایت کردم و مُشتی به من خورد
حالا صدایم موقع صحبت گرفته

دستم به دیوار و شدم پهلو شکسته
قدم شبیه فاطمه حالت گرفته

بازار شام و گوشواره خونی از من…
چندی است که خواب خوش و راحت گرفته

حالا منم با چشم های بی فروغی
ماها کجا دروازه ای با آن شلوغی!

تو فکر کن دارم هوای گوشواره
تو فکر کن درد آمده این گوش پاره

تو فکر کن دلتنگ آغوش تو هستم
شب ها که می چینم برای تو ستاره

آنقدر پیرم کرده اینجا طعنه ها که
اصلاً لباس نو نمیخواهم دوباره

بابا تمام شام را هم که بگردی
دیدی کنیزی را به این قدّ و قواره!

از صبح، دست و پام افتاده به لرزه
وای از شراب و تشت و آن مردان هرزه

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا