شعر مصائب اسارت شام

کبود شده پیکری

از من بجُز کبود شده پیکری نماند
از تو بَرام غیرِ شکسته سری نماند

از من حسین, چادرِ مادر نمانده است
از تو حسین, پیرهنِ مادری نماند

معجر زینب

دستی که سمتِ طشت طلا چوب می زند
چوبِ حراج بر غمِ ایوب می زند
پایِ سربریده ی خورشید مُلک ری
پیوسته حرفِ گندم مرغوب می زند

روایتی از شام

نشسته ام بنویسم روایتی از شام
کمی اشاره کنم بر نگاه مردم عام

نشسته ام بنویسم به دل محک زده اند
چگونه عمه ی سادات را کتک زده اند

بغض گلویم

بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته

این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته

عزیزان خداییم

شامیان خون به دل خون شده ی ما نکنید
خنده بر گریه ی ذریه ی زهرا نکنید

ما عزادار عزیزان خداییم ولی
پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید

زینت الله اکبر

به وقت خطبه خوانی مثل حیدر می شود زینب
به هفده معجزه بر نی پیمبر می شود زینب

من از نامش که زینت بر علی گشته ست فهمیدم
زمانی زینت الله اکبر می شود زینب

سرت از روی

سرت از روی نی با هر تکانی ساده می افتد
بدون سنگ بازی هم گهی بر جاده می افتد
تمام قافله را بهت خواهد برد وقتی که
نگاه دخترت بر این سر افتاده می افتد

زِ کربلا تا شام

سر حسین که در طشتی از شراب افتاد
گمان کنم که به جانِ جهان عذاب افتاد

سری که از روی نیزه زِ کربلا تا شام
هزار مرتبه بر خاک, با شتاب افتاد

مرا سوزانده

شب است و راهِ این کوه و بیابان
من و این سینه ی محزون و نالان

امان از بی کسی و درد هجران
امان از تیزیِ خارِ مغیلان

چشم‌ سنگین

خواهرت تفسیر کرد آیات قرآن تورا
سنگ‌خوردم تا نبینم سگ باران تورا

چندشب پیشم نبودی گیسویت اشفته شد
بعد من کی شانه‌ زد موی پریشان‌ تو؟!

امان از نگاه شامی ها

فقط نه خونجگرم از بی احترامی ها
نگاه شام, امان از نگاه شامی ها

شبیه گردن مان , روضه بسته می خوانم
دو سه شب است نماز نشسته می خوانم

خطبه بخوان ویران کنی کاخ ستم را

 

 

 

از طشت دیدم ازدحام دورو بر را
میداد چشمانت به چشمانم خبر را

سربازها بالا سر تو جمع هستند
روی سرت دیدم هجوم صد نفر را

دکمه بازگشت به بالا