شعر مصائب اسارت شام

لعنت به مرد شامی

لعنت به مرد شامی

بس احترام دیدیم آنهم چه احترامی
در حال انتقامند آن هم چه انتقامی

بغض گلو گرفته فریاد داد و بیداد
یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی

اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد
دلشادمان نکردند…حتی به یک سلامی

از کوچه ها و بازار در بین چشم انظار
ما را عبور دادند این مردم حرامی

دلخسته از اسارت مجروح از جسارت
من اینچنینم و تو زخمی سنگ بامی

من کشته ی نگاه یک مشت لا ابالی
تو کشته ی مرام یک مشت بی مرامی

پا تا سرم کبودی ؛ دور و برم یهودی
در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی

کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت
یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی

با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم
لعنت به مرد شامی…لعنت به مرد شامی

لعنت به مرد شامی…لعنت به مرد شامی
لعنت به مرد شامی…لعنت به مرد شامی

محمد حسن بیات لو

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا