شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

دلم شور می زد

دلمشور می زد که از دور دیدم

دوپیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانیاز کوفه و غصه هایش

کهپیغمبر روضة یک شهیدند 

رسیدندو از ماجرای تو گفتند

از اینکه نرفتند از کوفه بیرون

مگراین که دیدند دروازة شهر

شدهمیزبان سری غرق در خون

شنیدمکه گفتند باز اهل کوفه

نمکخورده اند و نمکدان شکستند

به جزکاسة کهنه عهد و پیمان

تو راسر شکستند و دندان شکستند

شنیدمکه تا پای جان ایستادی

ولیکنبه تو عرصه را تنگ کردند

تو رادوره کردند و مهمانشان را

پذیراییآتش و سنگ کردند

شنیدمکه از روی دارالعمار

تو راپرت کرده؛ پرت را کشیدند

تن بیسرت را به یک اسب بستند

و درکوچه ها پیکرت را کشیدند

شنیدمکه لب تشنه جان دادی آخر

تو راآب دادند و آبی نخوردی

اگرچهلبت پاره از سنگ ها شد

ولیخیزران شرابی نخوردی

سرتزینت سر در شهر گردید

ولیسهم نی ها و طشت طلا نه…

تنتقسمت میخ قصاب ها شد

ولی پایمالسم اسب ها نه…

 محمد علی  بیابانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا