شعر گودال قتلگاه

آخرین نگاه

 

آرام تر بـرو که توانی نمانده است

تا آخرین نگاه زمانی نمانده است

بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!

یک لحظه بعد از تو نشانی نماندهاست

می‌خواستم فدای تو گردم  ولینشد

بعد از شهید علقمه جانی نمانده است

تو می روی … پس که ؟ عنان گیرمن شود

وقتی که هیچ مرد جوانی نمانده است

 این گله های گرگ نشستنددرکمین

تا با خبر شوند شبانی نمانده است

**

 او رفت و بعد ,شیهه اسبیغریب ؛ . . . ماند

شاخه شکست ؛ رایحه عطر سیب ماند

 یک تن به جای حضرت یوسف بهچاه خفت

اما سری ؛  دریغ . . . بهروی صلیب ماند

از آن همه جمال جمیل خدا ؛ فقط

تصویر مات و خاکی شیب الخضیب ماند

دیگر برای بوسه شمشیر جا نبود

حتی لبان دخترکش بی نصیب ماند

درلابلای آن همه فریاد و هلهله

تنها صدای مادری آنجا غریب ماند

**

صحرا میان شعله صدتازیانه سوخت

پروانه های کوچکِ در این میانهسوخت

تنها نه بال نازک پروانه های دشت

گل های سرخ روسری دخترانه سوخت

یکباره کربلا و مدینه یکی شدند

پهلو و  دست و بازو  و  هم  شانه سوخت

یاسر حوتی

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا