شعر شهادت حضرت زهرا (س)

روزِ غمگینت

ای برادر چه می‌کنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفته‌ای چندی
لبِ خود می‌گَزی نمی‌جوشی

یک طرف حال و روزِ غمگینت
یک طرف ناله‌هایِ مادرمان
مانده‌ام با حسین در این بِین
که چه خاکی کنیم بر سرِمان

درد و دل کن دوباره و دریاب
خواهری را که جان به لب کردی
بَسکه در بینِ خواب لرزیدی
بَسکه در بینِ خواب تب کردی

مُشتِ خود می‌فشاری و در اشک
چهره‌ای نااُمید می‌بینم
چه شده در میانِ گیسویت
چند تاری سپید می‌بینم

دست بردار از دلم خواهر
که پُر از شعله و شراره شده
بعدِ داغی که آتشم زده است
دل نمانده که پاره پاره شده

روضه‌ام روضه‌هایِ یک کوچه است
کوچه‌ای سرد و کوچه‌ای تاریک
کوچه‌ای سنگی و غبار آلود
کوچه‌ای تنگ و کوچه‌ای باریک

بارها گفته‌ام خدا نکند
راهِ یاسی به لاله چین بخورد
بارها گفته‌ام خدا نکند
که در آنجا کسی زمین بخورد

ولی ای وای بر سرم آمد
کوچه خالی زِ رفت و آمد شد
چادرِ مادرم به دستم بود
که در آن کوچه راهِ ما سد شد

بِینِ دیوارهایِ بی احساس
ازدحامِ حرامیان دیدم
پنجه‌ها مُشت و دستها سنگین
پنجه‌ای را در آسمان دیدم

قد کشیدم به رویِ پا اما
حیف دستش گذشت و از سرِ من
آسمان تار شد که می‌نالید
بِینِ گرد و غبار مادر من

چادرش را به سر کشید و به درد
تکیه بر شانه‌ام به سختی داد
خواست مادر که خیزد از جایش
ولی اینبار هم زمین اُفتاد

دست بر خاک می‌کشید آرام
با دو چشمانِ تار چاره نداشت
چادرش را تکاندم و دیدم
گوش خونین و گوشواره نداشت

ناله‌ام بِینِ خنده‌ها گُم شد
جگرم در عزایِ چشمش بود
ردِ خونی به رویِ دیوار و
جایِ دستی به جای چشمش بود

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا