شعر شهادت حضرت زهرا (س)

حیف نشد

گفتم این اشک که مرحم بشود حیف نشد
مرحم آتشِ قلبم بشود حیف نشد

مادرم گفت نگو ، سوختم از خاموشی
زینب ای کاش که مَحرم بشود….حیف نشد

فدک و خانه‌ی امن و جگری بی آتش
گفتم ای کاش که با هم بشود حیف نشد

رفته بودیم بیاییم مگر مادرمان
ذره‌ای راحت از این غم بشود حیف نشد

هرچه کردم به کناری بروند و برویم
راهی از کوچه فراهم بشود حیف نشد

خواستم چادرِ مادر نخورَد خاک که خورد
جایِ او قامتِ من خم بشود حیف نشد

خواستم نشکند آنروز غرورم که شکست
مانع آنهمه ماتم بشود حیف نشد

کوچه‌اش سنگ و دلش سنگ و دو دستش سنگین
خواستم ضربت او کم بشود حیف نشد

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا