شعر شهادت حضرت ام البنين (س)

روضه میخواند

خانه‌اش ساکت است و ایوانش
هرچه گُل داشت حیف چیده شدند
نه پسرها فقط ، نوه‌هایش
یا شهیدند یا شهیده شدند

سینه‌اش آتش است و باید که…
غمِ عالم به آن اضافه کنی
اینهمه غم به یک طرف وقتی
شرم را هم به آن اضافه کنی

خانه‌اش ساکت است وقتی شد
خالی از بازیِ نوه‌هایش
سینه‌اش آتش است وقتی هست
شرمگینِ رُباب و لالایش

هیچکس نیست وقتِ تسکین جز ،
آهِ سوزان و داغِ سنگینش
خبری نیست از عزیزانش
هیچکس نیست گِردِ بالینش

چادرش خاکی است عزادارِ
رفتنِ دودمانِ خود شده است
مجلسِ روضه‌اش اگر خالیست
او خودش روضه خوانِ خود شده است

روضه میخواند این دمِ آخر
چشمِ بیمار را بگریاند
روضه میخواند از حسینش تا…
در و دیوار را بگریاند

از همان لحظه‌ای که مَشک اُفتاد
قدِ من خَم شد و حرم پاشید
چشم من تار شد از آن دَم که
چشمِ عباسِ من زِ هم پاشید

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا