شعر شهادت حضرت سكينه (س)

بنت الحسین(ع)

کند تکیه بر اقتدارت خیام
که رکن خیامی و والا مقام

سکونی به سکّانِ فُلک نجات
از این رو سکینه تو را گشته نام

گواهم همین تلّ در پیش روست
تو را سجده برده ست دشت قیام

به نفس نفیس تو هم باز گشت
ضمیرِ “علیکنَّ مِنّی السّلام”

تو آن کعبه ی تیره پوشی که نور
حجاب تو را کرده است استلام

کمالی چنین و جلالی چنان
علی وار و زهرا نشانی تمام

نرفته نخ معجرت دست باد
ندیده جمال تو را صبح شام

تجلّی زهرا! نبود این بعید
که خیر النّسایت بنامد امام

بکش تیغِ آه و دو دم سر بده
الا ذوالفقار علی در نیام

بخوان خطبه تا یادمان آوری
“کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام”

به تعظیم شانت جهانی اجیر
امیری تو و شام و کوفه اسیر

علی خویی و زین أب منصبی
از آن رو که آیینه ی زینبی

وقاری که جلباب پوشیده است
حیایی که در نور پیچیده است

از آن خانه ای که تویی و رباب
نرفته حسینت به پای شتاب

عفیفه، جلیله، کریمه، لقب
تو نور خدایی نسب در نسب

چه نوری که بر عالمی چیره شد
به خورشید کی میتوان خیره شد؟

ندیدند جز نور در محضرت
گره های کوری‌ست بر معجرت

به یک آه تو خم شود پشتِ دین
بیا مثل زینب به منبر نشین

علی گونه با خطبه کولاک کن
بخوان مسجد کوفه را خاک کن

بخوان تا بلرزد زمین و زمان
بگو اسکتوا لب ببندد جهان

که کوفه علی را تجسّم کند
که زنگ شتر دست و پا گم کند

که مسجد بلرزد ستون تا ستون
بکش کار ما را به مرز جنون

بدا آنکه شد گرمِ توهین تو
کند کاخ را خاک، نفرین تو

به زینب ولی اقتدا می‌کنی
تو هم جای نفرین دعا می‌کنی…

 مسعود یوسف پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا