شعر عصر عاشورا و شام غريبان

غریب من

غریب من

تقصیر سنگ هاست، پَرت گُر گرفته است
از سوزِ تشنگی جگرت گُر گرفته است

یک دشتِ لاله در نظرت گُر گرفته باز
انگار خانه ی پدرت گُر گرفته باز

نیزه شکسته ها به تنت گیر داده اند!
حتی به کهنه پیرهنت گیر داده اند

کیسه برای اُجرت قتل تو دوختند
باور کنم !؟ تو را به سه مَن جو فروختند

تکیه نزن به نیزه ی غربت غریب من
زینب که هست، حضرت شیب الخضیب من

گفتم کفن کنم به تنم؟ تو نخواستی
گفتم به شمر رو بزنم؟ تو نخواستی

حالا بگو چه کار کنم پشت و رو شدی؟
با تیغ کُند آخرِ سر روبرو شدی

ماندم به زیر تیغ چرا مست می روی!؟
داری به قتل صبر تو از دست می روی

جانم به یک اشاره ی انگشت شمر رفت
حیف از محاسن تو که در مُشت شمر رفت

وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا