شعر گودال قتلگاه

عزیزم حسین(ع)

مقتل به فصل ذبح عظیم خدا رسید
راوی داستان به غروب منا رسید

پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت
او یار خواست لشگر تیر از هوا رسید

افتاد بر زمین تن مجروح آفتاب
باد مخالف آمد و ابر بلا رسید

بازی تیر و نیزه و خنجر تمام شد
وقت هنرنمایی سنگ و عصا رسید

از تل زینبیه سرازیر شد زنی
آری رسید خواهرش اما کجا رسید

جایی که حنجری شده درگیر خنجری
جایی که جان او به لب تیغ ها رسید

جشن است! دور هلهله‌ ها هم گذشت و حال
هنگام پایکوبی اسبان فرا رسید

برگشت ذوالجناح ولی شاه برنگشت
ساحل گریست، کشتی بی ناخدا رسید

 سید میلاد حسنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا