شعر مصائب اسارت شام

هلهله بر پا کردند

شامیان غربت مارا همه جا جار زدند
خنده بر بی کسی عترت اطهار زدند

پای راس شهدا هلهله بر پا کردند
تازیانه به اسیران گرفتار زدند

چقدر دور و بر محمل ما رقصیدند
ساز با ناله طفلان عزادار زدند

زخم شمیشر کشنده است و، دوایی دارد
بی دوا زخم زبان است که بسیار زدند

طفل را پای دویدن چو بزرگان نبود
هر که افتاد عقب از قافله ،هر بار ،زدند

شاخه گل که نکردند نثار مهمان
سنگها بر سر ما از در و دیوار زدند

خوبی سنگ همین است ، نمیسوزاند
آتش از بام به فرق من بیمار زدند

سر بابا به سلامت سر من سوخت، ولی
سر بابای مرا زودتر اینگار زدند

بی جهت نیست می افتد سر عباس از نی
عمه ام را جلوی چشم علمدار زدند

گر نبودند به کوچه بزنند فاطمه را
در عوض فاطمه ها را سر بازار زدند

یاعلی زینبت افتاد عبای تو کجاست
دخترت را بنگر در بر انظار زدند

بیشتر از همه قافله بیچاره رباب….
سر طفلش به روی نیزه چه دشوار زدند

شاعر؟؟؟

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا