شعر گودال قتلگاه

پیکرت در قتلگاه

پیکرت در قتلگاه

پیکرت در قتلگاه افتاده بود و سر نداشت
آن طرف بر نیزه‌ای دیدم سرت پیکر نداشت

بی برادر بودی و مظلوم، گیر آوردنت
گفتم ای قصاب‌ها آخر مگر خواهر نداشت ؟!

نیزه نیزه «حا و سین و یا و نونت» سرخ شد
کاتبِ این آیه؛ از خون، جوهری بهتر نداشت

خطبه‌ای می‌خواند، از شأنِ تو روی سینه‌ات
آه، آیا سرزمینِ کربلا منبر نداشت ؟

سر بریدن؛ آخرِ کار حرامی‌ها نبود
قاتلت بعد از سرت دست از تن تو بر نداشت

هیچ کس را رد نکردی از در احسان خود
پیکرت پیراهن و انگشتت انگشتر نداشت

غارتم کردند، اما چادرم از سر نرفت
پس غلط گفتند، اینکه خواهرت معجر نداشت

مثل من می‌گفت، آیا این حسینِ فاطمه‌ست ؟!
مادرت می‌دید، جسمت را؛ ولی باور نداشت

گوشه‌ی گودال، ذکرِ «یا بُنَیَّ» می‌گرفت
هیچ کس جز من خبر از نوحه‌ی مادر نداشت

حنجرت را بوسه‌ای دادم به جای صورتت
خواهرت؛ ای بی سرِ من ! چاره‌ای دیگر نداشت

 رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا