شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

لا افارق عمی

دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی


گرچه با افت و خیز تا میدان میروم … لا افارق عمی

توی ان خیمه ها هوا کم بود , نفسم تند می زند عمه

خیمه گشته برای من زندان می روم لا افارق عمی

اینقدر پشت من نکن گریه , یا که دنبال من نیا عمه

بسته ام با عموی خود پیمان … می روم لا افارق عمی

یوسف من درون گودال است من به قصد شفا ز پیراهن

با فراز و نشیب تا کنعان می روم لا افارق عمی

یک نگاهی به سمت میدان کن در کنار حسین یک گرگ است

تیز کرده برای او دندان … می روم لا افارق عمی

زیر شمشیر و نیزه می ماند جسم قرآن ناطقم … ای وای

بدنش پاره پاره ی قرآن … می روم لا افارق عمی

تا که از پا زمین بیفتم من … تا که از تن سرم جدا گردد …

تا که از پوست , دست , آویزان … می روم لا افارق عمی

مجتبی حاذق

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا