على زمام امور خدا به كف دارد
و جبرئيل از اين ماجرا شعف دارد
فقط براى اميرى سرشته شد گل او
خدا ز خلقت مولاى ما هدف دارد…
على زمام امور خدا به كف دارد
و جبرئيل از اين ماجرا شعف دارد
فقط براى اميرى سرشته شد گل او
خدا ز خلقت مولاى ما هدف دارد…
وقتى كه خدا ميل تماشاى تو دارد
يعنى كه نشان از يد طولاى تو دارد
بايد بنويسند به هر نقش و نگارى
جبريل در افلاك تمناى تو دارد
آنقدر گريه مى كنم مادر
تا كه سو از نگاه من برود
آنقدر ناله مى زنم هرشب
تا به گودال آه من برود
خبرى هست در آرامش دريا امشب
فاطمه،فاطمه آورد به دنيا امشب
ظاهراً جلوه گر حضرت زهراست ولى
باطناً آمده آئينه ى مولا امشب
بوى نانت مدينه را پر كرد
با تن خسته كار كردى باز؟
من كه گفتم غذا نيازى نيست
إز چه رو پس تو بار كردى باز؟
به نام آنكه خدا با رخش نمايان شد
به نام آنكه ز نامش دلم پريشان شد
به نام آنكه ز نامش حسين گريان شد
مسيح يك شبه از فيض او مسلمان شد
چشم هايت به آسمان باز و
در سكوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…
شبيه برگ درختان رو به پاييزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگيزى
كه گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اينكه چهره نشانم دهى بپرهيزى
قلم به دست شدم تا كه از شما بنويسم
ولى بگو چه نويسم؟تو را كجا بنويسم؟
قلم به صفحه ى دل ميزنم به لطف تو و
از اقتدار بلندت به كبريا بنويسم
عقده هاى دلم آن روز اگر وا مى شد
قد من جاى قد مادر اگر تا مى شد
اين همه سال،به اين حال نمى افتادم
ميخ در كاش كه بر سينه ى من جا مى شد
تا علمدار افتاد
خنده بر اشك رباب از لب أنظار افتاد
گريه مى كرد حسين
آن طرف دختركى بين حرم زار افتاد
دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما ميانه ى گودال
ديد با چشم خود كه افتاده
تن ارباب تا شود پا مال