بر خلایق لطف کردی، منتها برعکس شد!
پاسخ «خوبی» نمیدانم چرا برعکس شد؟
خوب بودی، با بدی امّا جوابت دادهاند
سنّت آن روزگاران با شما برعکس شد
بر خلایق لطف کردی، منتها برعکس شد!
پاسخ «خوبی» نمیدانم چرا برعکس شد؟
خوب بودی، با بدی امّا جوابت دادهاند
سنّت آن روزگاران با شما برعکس شد
تو کریمی و ما گدا هستیم
آسمانی… شبیهِ بارانی
گرچه عنوانِ عسکری داری
حَسنِ دومِ کریمانی
به نامِ بسملهِ مصحفِ وجود، علی
که بوده در سحری که کسی نبود، علی
به نامِ سِرّ جَلی، لایقِ سجود، علی
شهید و شاهد و مشهود و هم شهود، علی
گرچه به آرامش تو در بستر غنودی
لرزه به جان کافران افکنده بودی
یکبار دیگر با شجاعت یا علی جان
بهر پیمبر بذل جان خود نمودی
جواد کریم زاده
با هر مقام و منصبی در چاه افتاد
هر کس که پیش پات با اکراه افتاد
شب غرق تاریکی شد از آن لحظه ای که
دستش ز دامان رخت کوتاه افتاد
از دل خانه های کاه گلی
از همان کوچه های آبادی
موجی از حاجت آمده پای
پنجره ای ظریف و فولادی
ترک ها و قسم به نام عموت
خواهش صاف و ساده لرها
همه گرم زیارتت هستند
دور از آن هجمه تمسخرها
میرسد از رطوبت دریا
زنی از خطه های شالیزار
بانویی با نجابت از گیلان
با حجاب و عفیف و کوه وقار
عاشقی از هوای گرم جنوب
آمده تا خنک شود اینجا
ذکر او”یا من اسمه درد است”
که مریضیش حک شود اینجا
خادمی با نوازش پرهاش
بهترین راه را نشانم داد
مادرم با اشاره ی انگشت
گنبد شاه را نشانم داد
یادم آمد تمام خاطره ها
با رفیقام آمدم پابوس
بیشتر از همیشه می چسبید
روزهای زیارت مخصوص
سمت پایانه روبروی حرم
تو ترافیک گیر کرده دلم
خودم اینجام در حرم اما
کمی انگار دیر کرده دلم
تازه فهمیده ام چرا آن شب
شوروحال و نشاط، بی حدبود
شادی لحظه گدایی ما
اثر زعفران گنبدبود
شب جمعه زیارت مشهد
اشک درچشممان شناور بود
آنچه مارابه کربلا می برد
روضه های علی اکبربود
خیز بابا که بین این مردم
بی حیایی زیادوبی مرزاست
عمه را سمت خیمه برگردان
چشم این نانجیب ها هرز است…
محمد نجاری
خورشید بستری شده و در برابرش
مهتاب آمدهست کنارش دو اخترش
آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق
جانها فدای بغض نفسهای آخرش
با دستِ حق، مقامِ حسن را نوشته اند
بر بامِ عرش، نامِ حسن را نوشته اند
قرآن، کریم هست و حَسن هم کریم بود
این سوره ها، کلامِ حسن را نوشته اند
ای مقتدایِ مرتضی و حضرتِ زهرا
باید چگونه گفت از تو سید بطحاء؟
صحرا شده مجنونِ تو، دلداداهات دریا
بالاتر از تو نیست اصلا در همه دنیا
توی این مسیر خیلیا جون دادن
باید قدر بدونیم که راحت میایم
مسیری که چند روز تو راه بودن و
داریم با ماشین تو یه ساعت میایم
دم آخر کنار دلبر آمد
زنی قامت شکسته، مادر آمد
نگو این مرثیه روز دهم بود
بگو با گریه صبح محشر آمد
هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنت
برای بوسه ی من جا نمانده بر بدنت
به من بگو به سر تو چه آمده چه شدی
بگو که این همه آدم تو را چرا زدنت