شعر فراق امام زمان(عج)

چقدر اشک بریزم ز جدایی آقا
من دلم تنگ شده تنگ, کجایی آقا

همه دارند به تنهایی من میخندند
به همه گفته ام این جمعه می آیی آقا

زهرای من

تو را دیدم که هم صحبت شدی با زخم بازویت
که تا وقت اذان خونابه میشستی ز پهلویت

نیامد خواب بر چشمان تو از درد اما تو
نکردی شکوه و اصلا نیامد خم به ابرویت

منو ببخش

منو ببخش برای لحظه هایی
که بردم از یاد تو رو مهربونم
از من فقط بدی رسید و تنها
خدا به خاطر تو داد امونم

من برم به آسمون برم به دریا چی بگم

من برم به آسمون برم به دریا چی بگم
رفته بودیم فدک و بگیریم اما چی بگم

کوه اگه بشنوه حرفمو کمر خم میکنه
حالا من چیکار کنم برم به بابا چی بگم

یا زهرا(س)

با سنّ و سال کم به فضه کار می‌آموخت
حتی به خدمتکار مادروار می‌آموخت

او بی معلم بود اما از زکات علم
به مریم و به آسیه بسیار می‌آموخت

بی بی جانم

تو را از عرش آوردند تا که همسرش باشی
زمان پر گرفتن تا خدا بال و پرش باشی

تو را از عرش آوردند وقت خطبه ی حیدر
به جای هر کسی که نیست پای منبرش باشی

علی جانم

برای کارگر روضه هات شدن
میشه لطفا منم انتخاب کنی
دست و بالم خالیه اما علی
میشه روی گریه هام حساب کنی؟

زهرای من

دارم از هوش می‌روم دیگر
همسرت را صدا بزن زهرا
چقدر می‌روی به این خلوت؟
خب سری هم به ما بزن زهرا

ابری گریست بر سر شهر و نماند و رفت
از شعرهای چشم سپیدش نخواند و رفت

هجده بهار آمد و روی دل زمین
یک هاله از حریر بهشتی کشاند و رفت

یا زهرا(س)

دوباره زارو زمین گیر اومدم
روسیاهم که باتأخیر اومدم
مثه هرشب تو معطلم شدی
دوباره سرقرار دیر اومدم

مظلومه زهرا(س)

سر سفره نشست و با یک آه
لقمه برداشت گفت بسم الله

گفت این لقمه ها گلوگیر است
شهر از ماتم نبی سیر است

زهرا خدانگهدار

گویم به چشم خونبار ، زهرا خدانگهدار
رفتی ولی به اجبار ، زهرا خدانگهدار

جان بر کف ولایت ، ای مادر شجاعت
مقتول راه ایثار ، زهرا خدانگهدار

دکمه بازگشت به بالا