بی قرار توام …

خواهی که در پناه کرامات سرمدی

ایمن شوی ز فتنه و ایمن زهر بدی

لبریز کن زعطر گلِ نور سینه را

با ذکر سبز یک صلوات محمدی

شرمنده…

آن قدر نرفتیم که مرداب شدیم

همرنگ سکوت محو مهتاب شدیم

هر بار نشستیم و مرورت کردیم

از شرم لبان تشنه ات آب شدیم! …

شاعر؟؟؟

نذر علی اکبر

زینب و سکینه را یک طرف روانه کن

زلف احمدانه را چندبار شانه کن

 

یک کمی برو حرم با زنان وداع گوی

یک کمی گلایه از مردم زمانه کن

تبلیغ جنون

رقیه قله ی همه عالم است

معلم مدرسه فاطمه ست

رقیه تبلیغ جنون میکند

مدرسه را زینبیون میکند

خون خدا

تا خون شهید کربلا می جوشد

با یاد محرم دل ما می جوشد

داغ غم او همیشه عالم سوز است

تا هست خدا خون خدا می جوشد

عطر کربلا

عطرى که از حوالى پرچم رسیده است 

ما را به سمت مجلس آقا کشیده است 

از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا 

صد کوچه وا کنید محرم رسیده است

دکمه بازگشت به بالا