شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

با سر میاورم

با سر میاورم
این دست را که دربر دلبر میاورم

دستم که جای خود
تو سرتکان بده بخدا سر میاورم

هرچند از عطش
یک لب به خشکی لب اصغر میاورم-

لب تر کنی اگر
با چشم خویش چشمه کوثر میاورم

اصلا تو جان بخواه
اصلا بگو سپاه بیاور، میاورم

رخصت اگر دهی
ازبین کودکان دو سه لشکر میاورم

بابای من شدی
من هم شجاعت علی اکبر میاورم

دقت که میکنم
از عمق زخمهای تو سر در میاورم

پس با خودم دوا
از اشکهای حضرت مادر میاورم

ای آبروی من
ای صید دست و پا زده در خون عموی من

باید دعا کنم
هر طور هست پیش عمو، جان فدا کنم

باید حسین را
با ذکر ‘لا افارق عمی’ صدا کنم

باید به گوش دشت
یا مجتبی بگویم و طوفان به پا کنم

باید به دست خویش
مرهم برای زخم عمو دست و پا کنم

لبهای خویش را
با زخمهای پیکر او آشنا کنم

باید شتاب کرد
عمه رهام کن به امامم وفا کنم

دستم به دامنت
بگذار سینه را سپر سنگها کنم

تا لااقل کمی
ازاین تن جداشده دفع بلا کنم

باید به هر طریق
از دست عمه دست خودم را رها کنم

از حال میروم
وقتی نمانده است، به گودال میروم

دستم جدا شده
در قتلگاه شور قیامت به پا شده

گودال قتلگاه
لبریز از صدای سم اسب‌ها شده

جان میکنم ولی
شکر خدا که پیش تو جانم فدا شده

ای تکیه گاه عرش
حیف از تنت که با لگدی جابجا شده

بر پیکرت چطور
بیش از هزار زخم دهان‌باز جا شده؟

در جشن زخمهات
نیزه فرو نشسته و شمشیر پا شده

محکم نفس بکش
تیری که در گلوی تو رفته‌ست تا شده

تنها نه حنجرت
از هم تمام پیکرت اینگونه وا شده

معلوم نیستی
از بسکه صورت تو پر از رد پا شده

پس محتضر شدم
با تیر حرمله به تو نزدیک تر شدم

 حامد تجری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا