شعر مصائب اسارت كوفه

سالار زینب(س)

ای هر پنج تن بلا دیدم
من تورا روی نیزه ها دیدم

سر یک نیزه ی بلند ، حسین
گیسوان تورا رها دیدم
بین جمعیتی که سنگ زدند
چهره ی چند آشنا دیدم

غیرت الله، دخترانت را
بین یک عده بی حیا دیدم

به غذا لب نمیزنم دیگر
سر سفره سر تو را دیدم

ذره ای از بلای کوفه نشد
هربلایی که کربلا دیدم

آه از آن لحظه که زمین خوردی
روی جسمت بروبیا دیدم

روی تل دست و پای من گم شد
تا تورا زیر دست و پا دیدم

دور گودال غیر سر نیزه
چندتا تکه ی عصا دیدم……

رضا قربانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا