شعر مصائب اسارت شام

رحمی کن

رحمی کن

رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز

یا لا اقل به صورت مینای ما مریز

آتش بیار معرکه بس کن دوباره باز

خاری به پای کوچک زهرای ما مریز

با کعب نی و یا ته نیزه و یا غلاف

برگ و بر صنوبر رعنای ما مریز

از روی بام خانه ی خود سنگ پشت سنگ

برچشم زخم خورده ی سقای ما مریز

وقت عبور قافله خاکستر تنور

روی سر پیمبر عظمای ما مریز

با سوت و رقص شادی و با هلهله , نمک

بر روی زخم  عمه ی تنهای ما مریز

ته مانده ی شراب خودت را حیا کن و

روی سر بریده ی بابای ما مریز

 علیرضا خاکساری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا