شعر شهادت امام سجاد (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)

شرحِ فراق

زهر اشکی شد و کانونِ دعا را سوزاند
بند بندِ منِ اُفتاده زِ پا را سوزاند

آسمان تار شد و جرعه‌ی آبی این زهر
پاره‌هایِ جگر غرقِ بلا را سوزاند

سینه‌ام بود حسینیه‌ی غمهایِ حسین
یادِ آن خاطره‌ها بیتِ عزا را سوزاند

من نَه امروز که در کربُبلا جان دادم
از همان روز که آتش همه‌جا را سوزاند

با همان تیر که در حنجره‌ای تُرد و سفید
تارهای عطش آلودِ صدا را سوزاند

از همان لحظه که می‌سوختم و می‌دیدم
تازیانه همه‌ی پیکرِ ما را سوزاند

خیمه‌ای شعله‌ور اُفتاد زمین و ناگاه
چادرِ دختری از جنسِ حیا را سوزاند

وای از آن بَزم که در پیشِ اسیران حرم
خیزران هم لب و هم طشتِ طلا را سوزاند

دیدم آتش زِ سرِ بام به سرها می‌ریخت
گیسوانِ به سرِ نیزه رها را سوزاند

هر‌چند دل از گریه‌ی شب‌های دعا سوخت
شیرازه ام اما همه در کرببلا سوخت

هر صفحه‌ای از زندگی‌ام شرحِ فراقیست
هر لحظه‌ام عمریست که در فصلِ عزا سوخت

جا مانده به رویِ بدنم ردِ اسیری
روزی نَفَسی بود که در شامِ بلا سوخت

یادِ لب خشکیده‌ی شش ماهه مرا کُشت
آن لحظه که از لب زدنش سینه‌ی ما سوخت

تا خیمه‌ی‌مان هلهله‌ی حرمله آمد
وقتی که گلو سرخ شد و تارِ صدا سوخت

آتش زدنِ اهل حرم شعله‌ورم کرد
دیدم چقدر خیمه زِ داغ شهدا سوخت

دیدم به سَرم خیمه‌ی آتش زده اُفتاد
دیدم که یتیمی به میانِ اُسرا سوخت

سرها به سرِ نیزه و در حلقه‌ی آتش
هر زلف زِ هر نیزه اگر بود رها سوخت
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا