شعر مناجات با خدا

دریای رحمت

ساحل دریای رحمت، غرق عصیان آمدم
آبرویم را نریز آلوده دامان آمدم

بعد عمری سرکشی و معصیت برگشته ام
با دو چشمِ پُر گناه و خیسِ باران آمدم

از دلِ زندان نفسم، نیمه شب بیرون زدم
بی پناهم من که با پای گریزان آمدم

آنقدر شرمنده ام کردی که در اوج خطا
هیچ کس اصلاً نفهمیده پشیمان آمدم

دوستت دارم اگرچه تو اذیت می شوی
دوستم داری که با حال پریشان آمدم

یا سریع المغفره؛ من دشمنی کردم ولی
در میان خانه ی تو مثل مهمان آمدم

با لباس پاره و روی سیاه و حال زار
تا قسم دادم به آقای خراسان آمدم

سایه ی عفو تو افتاده به روی جرم من
زودتر من را ببخش از زیر ایوان آمدم

دستِ خالی مرا فوراً گرفت احسان تو
هر شب جمعه فقط گفتم حسین جان آمدم

مادری انداخت خود را روی جسمی چاک چاک
گفت با این قدّ خم، افتان و خیزان آمدم

گفت حالا که دهانت نیزه خورده جای آب
از مدینه تا ته گودال؛ عطشان آمدم

گفت گیسویت چرا از پشت سر پیچیده است
اینقدر با قاتلت خود را نچرخان‌ …آمد

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا