شعر عصر عاشورا و شام غريبان

وای از حنجر تو

تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن

گیرم ای شاه کسی نیست…خودم نوکر تو

لحظه ای فکر کنی پیر شدم, مدیونی

در سرم هست همان شوق علی اکبر تو

من خودم یک تنه از کرببلا می برمت

چه کسی گفته که پاشیده شده لشگر تو

تو برایم نگرانی چه می آید سر من

من برایت نگرانم چه می آید سر تو

همه را بدرقه کردی و به میدان بردی

می روی, هیچ کسی نیست به دور و بر تو

بده پیراهن خود را که خودم پاره کنم

نمی ارزد سر این کهنه شده… پیکر تو…

وای از معجر من, معجر من, معجر من

وای از حنجر تو, حنجر تو, حنجر تو

**

سعی ام این است ببینم بدنت را, اما

چه کنم! شمر نشسته جلوی خواهر تو

علی اکبر لطیفیان

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا