تصویر هجر تو که به ذهنم خطور کرد
آه فراق آینه ام را نمور کرد
جز اشک چیست چاره ی یوسف ندیده ها؟
یعقوب چشمهای مرا گریه کور کرد
تصویر هجر تو که به ذهنم خطور کرد
آه فراق آینه ام را نمور کرد
جز اشک چیست چاره ی یوسف ندیده ها؟
یعقوب چشمهای مرا گریه کور کرد
نور حق در ظلمت شب، رفت در خاک ای دریغ
با دلی از خون لبالب، رفت در خاک ای دریغ
طلعت بیت الشرف را زهره ی تابنده بود
آه کان تابنده کوکب، رفت در خاک ای دریغ
بیت معمور ولایت را أجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبخانه کرد
شمع روی روشن زهرا چو آن شب شد خموش
زهره ساز و نغمه ی ماتم در آن کاشانه کرد
دمبهدم فاطمه با هر قدمش گفت: «علی»
چه مبارک قدمی و چه مبارک غزلی!
و خدا گفت «عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر»
و علی گفت که «زَهْرا بَشَرٌ کُفْوُ عَلِی»!
یک شب مرا هم محض دیدارت طلب کن
کمتر مرا با بی محلی ها ادب کن
عاشق نبودم نیستم دل بیقرارت
فکری برای این دل بی تاب و تب کن
وقتی مطیع امر امامش حسین بود
یعنی عقیله شرط قوامش حسین بود
روح حسین چون تن او را احاطه کرد
خشم و سکوت و صلح و قیامش حسین بود
این دلِ آتش زده باران نمی خواهدمگر
این وجودِ در به در سامان نمی خواهد مگر
در حریم پاکِ دل، هرکس که آمد خانه کرد
عاقبت این ملکِ دل سلطان نمی خواهد مگر
جز گدایی از شما کاری ندارد دست من
دست های ملتمس دامان نمیخواهد مگر
هر که رو انداخت، خاطرجمع زائر می شود
قبل زائر کوله بار راه، حاضر می شود
هرچه تاجر هست در عالم، گدای فاطمه ست
هر که در کویش گدایی کرد، تاجر می شود
صوت قرآنِ ملیحی در حرم پیچیده بود
و زمان، بعد از علی این لحن را نشنیده بود
معجزه یعنی همین که سوره ی شمس و قمر
آیه آیه تین و زیتون را به لب ها چیده بود
هرگوشه صدای ربنا می آید
آواز خوش خدا خدا می آید
از شوق امام عسکری مست شده
خورشید ز سمت سامرا می آید
دلبرا گر بنوازی به نگاهی ما را
خوش تر است ار بدهی منصب شاهی ما را
به من بی سر و پا گوشه ی چشمی بنما
که محال است جز اين گوشه پناهی ما را
آن صبح رو که مطلع شعرم جبین اوست
موسی به دین اوست و عیسی به دین اوست
هر حلقه حلقه حلقه ی آن گیسوی شبش
آورده است سلسله ای را به مذهبش