بی تاب حیدریم

بی تاب حیدریم و پریشان فاطمه
غم می خوریم با غم طفلان فاطمه

مثل کویر تشنه ی باران ندیده ایم
چشم انتظار رحمت باران فاطمه

بابایی عزیز

ای یوسف رسیده به کنعان من,سلام
بابایی عزیزتر از جان من,سلام

ای دلخوشی این دل پر غم,خوش آمدی
بابا, به این خرابه ی ماتم خوش اومدی

لطف پنج تن

عاشق که باشی وضع من را تازه می فهمی
اینگونه‌ سرگردان شدن را تازه می فهمی

پروانه را از نیمه شب زیرنظر داری
وقتی سحر شد،سوختن را تازه می فهمی

زخم جبین آورده ام

شمعی بیاور تا خودم پروانه ات باشم
آبی طلب کن تا خودم پیمانه ات باشم

مثل بیابان عرضِ حاجت بر تو دارم..،ابر!
تا شاهد باران دانه دانه ات باشم

جگرسوختگان

دست من غیر عبایِ تو عبایی نگرفت
پر من جز درِ این خانه، به جایی نگرفت

ما جگرسوختگان فُطرس این طایفه ایم
آهِ ما بی دمِ تو بال رهایی نگرفت

آهِ فراق

تصویرِ هجرِ تو که به ذهنم خطور کرد
آهِ فراق،آینه ام را نَمور کرد

جز “اشک” چیست چاره ی یوسف‌ندیده ها!
یعقوبِ چشم هایِ مرا گریه کور کرد

طاق محراب

تشنه‌کامی که لبِ او رَبَّنا برداشته
آب را از چشمه‌سار مرتضی برداشته

از وضوی او حیات جاودانه می چکد
خضر از مَسحِ علی آب بقا برداشته

نرخ حیا

امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
“ای رود جاری”،سمت این دریا نیایی
نامه نوشتم که بیا..،امن است کوفه!
ای کاش دستم می شکست آقا..،نیایی

قمر بنی هاشم

باد در عرش که پیچید خبر شکل گرفت

از پر و بال ملک فرش گذر شکل گرفت
نور خورشید به شب خورد..،سحر شکل گرفت
آسمان پرده برانداخت..،قمر شکل گرفت

آواي باران

با گریه،با آه دمادم می نویسند
در ذیل مُصحف،شرحِ ماتم می نویسند
اندوه را با جوهر غم می نویسند
این روضه را مثل مُحَرَّم می نویسند

اشك محرم

قرار بود به پروانه ها امان بدهید
برای سوختن امشب کمی زمان بدهید

قرار بود که خاکستر مرا فوراً
به دست باد، همان پای شمعدان، بدهید

از سوز زهر

وقتی که زهر کینه ز زین تا جگر رسید
انگار قصّه ی غم عمرش به سر رسید

از سوز زهر ناله ی جانکاه می کشید
از فرط تشنگی چِقَدَر آه می کشید

دکمه بازگشت به بالا