شعر شهادت حضرت زهرا (س)

ام ابیها

دیده‌هایم چادرِ خاکی که رُویَت می کند
ناگهان در چشم‌هایم اشک حرکت می کند

اذن این گریه‌نمودن ها به دست فاطمه است
چشم را در محفل غم اوست دعوت می کند

هرکه از داغش بگوید..،روضه‌لازم می شوم
این دلِ وامانده ی من میل هیئت می کند

بانیِ پیدایِشِ دنیا وجودِ فاطمه است
نور او نوری است که آغازِ خِلقَت می کند

عرشیان محو تماشای نمازش می شوند
تا که زهرا با خدای خویش خلوت می کند

گرچه پیغمبر کمالِ زُهد او را درک کرد
وقت سجده کردن او باز حیرت می کند

همکلام او شدن در فهم اهل خاک نیست…
بیشتر با ساکنین عرش صحبت می کند

صبح و ظهر و شب..،به فرمان خدا،روح الامین
پشت در می ایستد،از او عیادت می کند

فاطمه در هر گناهی آبرویم را خرید
طفل بازیگوش را..،مادر وساطت می کند

تا سلامی وقتِ تلقین‌خواندنم بر او دهید
روح این گریه‌کُنَش را غرق رحمت می کند

روز محشر کار ما لنگِ نگاهِ فاطمه است…
او در آن هولُ وَلا ما را شفاعت می کند

از تنورِ خانه ی او رزق عالم پخش شد
با همین نان پُختَنَش بر ما عنایت می کند

فاطمیّه بارها بابای پیرم گفته است:
کسب و کار ما به لطف اوست..،برکت می کند

شرح اوصافِ خداوندیِ او را می دهد
قاری قرآن که کوثر را تلاوت می کند

خون پهلو..،خونِ بازو..،محسنش..،حتّی خودش…
هرچه دارد فاطمه خرجِ امامت می کند

با زبان نه..،دستمالی را که بر سر بسته است
دارد از این روزهای او شکایت می کند

آن گُلی که تاب باران را ندارد..،بین راه
دست سنگینی به گلبرگش اصابت می کند

آه!بین شعله‌ها مسمار او را ول نکرد…
هرچه با ما می کند،آن میخِ نکبت می کند

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا