شعر شهادت حضرت زينب (س)

ابد والله ما ننسا حسینا

علی گویان عالم , ذوالفقارم

و ای زهرائیان , زهرا تبارم

اگر بارانی ام ابر بهارم

من از روز نخستین گریه دارم

علی مرتضی را کوکبم من

الا یا اهل العالم زینبم من

هجوم درد و غم پیرم نموده

و اینگونه زمین گیرم نموده

و از این زندگی سیرم نموده

به دام غصه زنجیرم نموده

به رنگ نیلی ام یاس کبودم

من از اول که اینگونه نبودم

از آن روزی که دیگر مادرم رفت

از آن روزی که باباحیدرم رفت

حسن نور دو چشمان ترم رفت

حسین تنها امید آخرم رفت

شدم در آسمان ها نجم ثاقب

شدم أم البکا أم المصائب

به چشم خود گلی پژمرده دیدم

 و کتف و پهلویی آزرده دیدم

و یک بانوی سیلی خورده دیدم

و حتی کودکی افسرده دیدم

خودم دیدم هجوم وحشیانه

و جای زخم میخ درب خانه

خودم دیدم که دشمن دسته دسته…

خودم دیدم علی را دست بسته…

خودم دیدم علی فرق شکسته…

امیرالمومنین را زار و خسته…

خودم دیدم ولی الله میگفت

شبانه حرف دل با چاه میگفت

خودم دیدم میادین خطر را

خودم دیدم نگاه شعله ور را

بساط کینه توزی و شرر را

حسن را طشت را خون جگر را

در آن ساعات پایانی حسن گفت

و از کرببلا با من سخن گفت

حسین خورشید و من ماه حسینم

به دنبال قدمگاه حسینم

شریک آه آه آه حسینم

خدا را شکر همراه حسینم …

شدم کرببلایی آی مردم

 وحتی نینوایی آی مردم

خودم دیدم که اکبر دست و پا زد

خودم دیدم که اصغر دست و پا زد

و فرزند برادر دست و پا زد

و عباس دلاور دست و پا زد

خودم دیدم که حلق شیرخواره…

خودم دیدم رباب و گاهواره …

خود من با محن بیرون کشیدم

تبر را از بدن بیرون کشیدم

و تیری را ز تن بیرون کشیدم

و نیزه از دهن بیرون کشیدم

خودم دیدم که او بی حال افتاد

خودم دیدم ته گودال افتاد

خودم دیدم که بی وجدان دوید و …

میان گودی مقتل رسید و…

و پیش چشم من خنجر کشید و …

ز پشت گردنش سر را برید و…

دوازده مرتبه خنجر فرو شد

دل غمدیده ی من زیر و رو شد

خودم بال و پرش را جمع کردم

و گیسوی سرش را جمع کردم

بساط حنجرش را جمع کردم

ز کنجی مادرش را جمع کردم

خودم بودم که همواره شکستم

تن او را گرفتم روی دستم

امان از شور تزویر سم اسب

امان از روز تقدیر سم اسب

اشارات نفس گیر سم اسب

منم مانند او زیر سم اسب…

شبیه محتضر ها نیمه جان ها

فتادم آخر از پا , استخوان ها…

فقط کم مانده بود آنجا حرم را…

فقط کم مانده بود آنجا پرم را…

میان دود و آتش خواهرم را…

سنان از من بگیرد معجرم را…

از آنجا هتک حرمت باب گردید

از آنجا روسری نایاب گردید

اگر یکسال و اندی بی قرارم

اگر یکسال واندی گریه دارم

تمام روز و شب شد گریه کارم

بگو با من که حق دارم , ندارم؟

شعار من بود در هر دو دنیا

ابد والله ما ننسا حسینا

 علیرضا خاکساری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا