نشستم یه گوشه با حال خراب
شدم نی که از غم حکایت کنم
گلومو گرفته یه بغض غریب
میخوام قصه ای رو روایت کنم
شعر شهادت اهل بيت (ع)
من باعث این دیده ی تر را نمیبخشم
این داغ سنگین مکرر را نمیبخشم
من نیزه و شمشیر و خنجر را نمیبخشم
زجر و سنان و شمر را دیگر نمیبخشم
غمش هم مثل اشکش بی حسابه
جلو روش آب اگه باشه عذابه
چهل ساله میگه الشام الشام
هنوزم فکر اون بزم شرابه
یک عمر با اندوه و ماتم زندگی کردی
در بزم اشک و روضه و غم زندگی کردی
جریان به جریان زمزمه کردی شهادت را
باران به باران مثل زمزم زندگی کردی
غم از نگاهت در زمین و آسمان جاری است
رودی خروشان از دلت تا بیکران جاری است
این غم شبیه هیچ اندوه مجسم نیست
جز اشک بر زخم دلت انگار مرهم نیست
دیدم بریده حنجری و نیست باورم
تو روی نیزه رفتی و من سوخت حنجرم
یک جرعه آب خورده ام و آه میکِشم
شیر آمده به سینهام، ای ناز پرورم
هنوز غصه به هر تار و پود داری تو
هنوز زخم در عمق وجود داری تو
هنوز شکوه ز امواج رود داری تو
چقدر خاطره های کبود داری تو
مگر میشود گریه بسیار کرد..
مگر میشود دیده خونبار کرد..
مگر میشود صحبت از خار کرد..
مگر میشود نقل بازار کرد..
بزم عشق است روضه خوانی تو
نذرعشق است زندگانی تو
بحر علمی نشانه کرمی
صاحب عرش اگرچه بی حرمی
امشب تمامِ سینه ها در شور و شین است
شامِ عزایِ باقر آن سبطِ حسین است
انس و مَلک نالان همه از این مصیبت
عالم ز غم ویران همه از این مصیبت
از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند
عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند
حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر
در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر