شعر شهادت اهل بيت (ع)

نگو فردا میام

نگو فردا میام . دیره بابایی
رقیه بی تو می میره بابایی
بخوامم بعد تو آروم بگیرم
سنان آروم نمی گیره بابایی

یا باقرالعلوم(ع)

روشن جهان ز نام تو یا باقرالعلوم
نشناخت کس مقام تو یا باقرالعلوم
هستیم ما غلام تو یا باقرالعلوم
مؤمن به هر کلام تو یا باقرالعلوم
عمری ست درس عشق در این خانه خوانده ایم
نور کلام توست اگر شیعه مانده ایم

نگاه غرق غمت

نگاه غرق غمت روضه های دلگیری است
غروب کودکی ات، غصه ی سر پیری است

کتیبه ی دل ما، داغدار ماتم توست
نوشته اش، غم ذی الحجه تا مُحرّم توست

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

یا باقرالعلوم(ع)

باقرُالعِـلم ، حَــق مَقـام ، محمّـد
می رساند به تــو سلام محمّــد

راویـــان گفتـه اند مُتّفِـق القـول
کـه تویــی جوهـرِ کـلام محمّـد

خـوشی ز عـمـــر نـدیــده

بـه احـتـرام امـام خـوشی ز عـمـــر نـدیــده
بـه گـریـه آمـدم امـشب بـرای رأس بــریــده

همیشه ناله‌زد از بغض‌و سوخت روزو‌شبش را
بـرای عمـهٔ خـود آن که خـورده اسـت کشـیـده

دلش خون شد

بیدار بود و مضطرب در تب دلش خون شد
از خاطراتِ کودکی هر شب دلش خون شد

با یادِ بابایِ مریض احوالِ در خیمه
در گریه هایِ بیهوا اغلب دلش خون شد

ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر

ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر
کربلا بود برای تو منایی دیکر
کوفه تا شام ، تو را سعی صفایی دیگر
در غریبان ، تو غریب الغربایی دیگر

آقای من

«چقدر آه کشیدم برای غربت تو»
کبوترانه رسیدم کنار تربت تو

اگرچه گنبد و گلدسته ای نمی بینم
ولی پر است فضا از شمیم رحمت تو

در بهار زندگی رنگ خزان را دیده ای

در بهار زندگی رنگ خزان را دیده ای
هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیده ای

سوز زهر آتش به جانت زد ولی در کودکی
تشنه لب سوزان ترین روز جهان را دیده ای

یا اباالهادی(ع)

چه کرده بود مگر زهر با اباالهادی
که میزد از عطشش دست و پا اباالهادی

میان حجره، پر از درد بود و شد بی تاب
ز بس که با جگر سوخته صدا زد آب

جگرت سوخته از زهر

غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود
مرهم زخم دلت؛زخم زبانها نشود

جگرت سوخته از زهرو دلم می سوزد
جگر سوخته با خنده مداوا نشود

دکمه بازگشت به بالا