شعر مدح و مناجات حضرت عباس (ع)

حضرت سقا

وقت آنست که این بار قلم بردارم
محتوایی ز ادب ،لطف و کرم بر دارم
بانگ شادی زده و دست ز غم بردارم
پرده از آتش سوزانِ دلم بردارم

سقای دشت کربلا

نه اینکه سر بزند ماهتاب از دستش
على ست سرزده یک آفتاب از دستش

براى ثبت نگین عقیق عباسى
على ست ساخته امشب رکاب از دستش

یا ابالفضل(ع)

هر که شد مأنوس با تو با ارادت می شود
هرکسی خاک درت شد با لیاقت می شود

خانه ای که روضه ات را داشت شد بیت الکرم
معبد عشق است هر جا از تو صحبت می شود

دریا دل ابوفاضل

شبیه حیدر کرار دریا دل ابوفاضل
که با هر ضرب تیغش فتح شد حاصل ابوفاضل

کسی که خنده‌اش آئینه‌ی آیات رحمت بود
و با خشمش عذابی سخت شد نازل، ابوفاضل

ساقی عطشان

سلامی از سر اخلاص با صمیمیت

به تو که معنی نامت ورای از غیرت

سلام ساقی عطشان بچه های حسین

سلام بر دل دریایی ات بر آن شوکت

یا ابوفاضل

تو از قبیله ی آبی و برتر از دریا
شبیه و مثل تو هرگز نیامده دنیا

دعا بدون توسل به نام زیبایت
قسم به هستی حیدر نمی رود بالا

تک یل ام البنین

به دوشت می کِشی “بار امانت” را تک و تنها
به دامانت پناه آورده ام یا عروه الوثقی
جهان جامِ می اش را پیش تو می آورد بالا
“الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها”

زیر علمت

در هیأت دل نقش تو چون روز عیان است
“زیر علمت امن ترین جای جهان است”
در کالبد عاشق ما مهر ابالفضل
مانند نفس لازم و مثل ضربان است

یا قمر العشیره

زمین و آسمان را گرم یا قدوس و یا هو کرد
همینکه صحبت از زیبایی آن چشم و ابرو کرد

خدا وقتی بنا بود از رخ خود پرده بردارد
علی را آفرید و مرتضی عباس را رو کرد

پسرِ امّ بنین

پسرِ امّ بنین باشی و دریا نشوی؟
قمرِ هاشمیان باشی و رعنا نشوی؟

مطمئنم که ادب را ادب آموخته ای
می شود محترم و فاتحِ دلها نشوی؟

باب الحوائج

هر درد را کرده دوا بابُ الحوائج
پُر باشد از صدق و صفا بابُ الحوائج
رد کردن از کاشانه اش امکان ندارد
از بسکه می ریزد عطا بابُ الحوائج

یا عباس(ع)

دوباره از نجف گفتم نسیمِ صبحگاهی را
که پَر دادیم دلها را کبوترهایِ چاهی را

زیارت‌نامه شد شعرم همین که از علی گفتم
شرافت میدهد این نام کاغذهایِ کاهی را

دکمه بازگشت به بالا