شعر مصائب اسارت كوفه

سالار زینب(س)

باز چشمم به بلایی روشن است
امتحان تازه صبر من است

بعد گودال تو با حالی جدید
میروم امروز گودالی جدید

حسین جانم

دلم در کوفه چون موی سرت سوخت
تو بر نیزه، به محمل خواهرت سوخت
حرارت بود و آتش بود و گرما
ولی از هرم طعنه دخترت سوخت

بال و پرم شکست

زندان کوفه بود که بال و پرم شکست
از طعنه ها دوباره دلِ مادرم شکست

تسلیت عزای تو بر ما حرام شد
زندان کوفه بود که صبرم تمام شد !

یا زینب(س)

هم قطره را به وسعت دریا حساب کن
هم کاسه های چشم مرا، پُر گلاب کن

هرکس خراب عشق تو باشد خراب نیست
من را بساز از نو و بعدش خراب کن

عزیز مادر حسین(ع)

نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد

هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او دردِ مختصر دارد

کجایی عزیزم

کجایی عزیزم چرا کم ظهوری؟!
شنیدم برادر که کنج تنوری

ز خاکسترِ منتشر بین مویت
به پا شد به قلبم چه یومُ النّشوری

آه

بغض و نفاقِ مردمِ کوفه، زبانه داشت
هر کس به دستِ خویش، دوتا تازیانه داشت

کافی است، قافله برسد در درونِ شهر
چندین هزار سنگ به سر ها نشانه داشت

مادر سلام

مادر سلام خانه‌ی خولی چه میکنی
ای گنج در خزانه‌ی خولی چه میکنی

من آمدم درآرمت از کنج این تنور
با بازوی کبود ، عزیزم ، ولی به زور

حسین من

میان ناله‌یِ خود می‌برم نوایِ تو را
که خطبه خطبه دَهَم شرح، ماجرای تو را

تمامِ بار به دوش من است می‌بینی
که می‌کشم به سرِ شانه کربلایِ تو را

نیرنگ کوفه

لعنت به نامردان پُر نیرنگ کوفه….
مثل تو خورده بر سر من سنگ کوفه….

بعد از تو خیلی در خطر بودم…برادر
با قاتلانت همسفر بودم….برادر

خون گلوت

خون گلوت می چکد از نیزه ی سنان
داده چه کس شبیه تو اینگونه امتحان
تا طعن خارجی نگدازد تن مرا
ای قاری شکسته سرم سوره ای بخوان

آیه های نازل من

افتاده بر خاک آیه های نازل من
شده پاره پاره چون تن پاکش دل من
جا داشت تا آتش بگیرد کل دنیا
محصول ری آتش زده بر حاصل من

دکمه بازگشت به بالا