شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

خجالت زده از زهرایم

من همانم که بتو نامه نوشتم که بیا
تو همانی که شدی در به در هر صحرا

من همانم که شده ذکر لبانم برگرد
تو همانی که نداری خبر از من اینجا

واویلا

صبرکن! شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها
نامه های کوفه شد منجر به خیلی چیزها

هرچه چشمم گشت دیدم زن صفت در کوچه هاست
چشم هایم خورده اینجا بَر به خیلی چیزها

مولای من

تو خودت پسر داری پسر عمو
چنتایی قمر داری پسر عمو
چی کشیدم که اونا بزرگ بشن
از دلم خبر داری پسر عمو

حسین جان

ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود!
ترسم این است رقیه سر بازار رود

کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟
دخترت را ملاعام ببینی چه کنم !؟

هوا هوای غم است

هوا هوای غم است و هوای خونجگری
به هر طرف که نظر می کنم تو در نظری

ز عشق گفتم و این شهر در به رویم بست
همیشه عاقبت عاشقی است دربدری

ببین روضه ی تنها شدنم را

برگرد،شکستند عقیق یمنم را
برگرد،ببین روضه ی تنها شدنم را

جز طوعه در این شهر پر از خدعه و نیرنگ
نشنید کسی نیمه ی شب در زدنم را

کوفه میا حسین جان

خِیری نبود اینجا به غیر از بی وفایی
بر هر دری میشد زدم ، تا تو نیایی

در کوچه ها پای غم تو سنگ خوردم
غصه چقدر از کوچه های تنگ خوردم

ای ماه غریب

در دلم دلشوره افتاده به آه افتاده ام
آه مولایم ببین اینجا به چاه افتاده ام

در هوای سر پناهی ایمن از دست نفاق
کوچه های بی کسی ام را به راه افتاده ام

حسین جان

همه‌جا جار زدم آبرویم را نبرید
سر به دیوار زدم آبرویم را نبرید

شرمگینِ غمِ تو اشک سرازیرِ من است
همه‌جا جار زدم آی که تقصیر من است

دلبر عالم

برام مرگه پا این پرچم نیفتم
یا پای دلبر عالم نیفتم
میفتم از روی دارالعماره
تا که از چشم اربابم نیفتم

روی دارالعماره گریانم

شرمسارم ز محضرت، چه کنم؟
با غم گریه آورت چه کنم؟

روی دارالعماره گریانم
آه، با حال مضطرت چه کنم؟

برگرد ای مسیحا

با اینکه گفتم از عشق ، از عشق بی نصیبم
از آشنام گفتم ، اما خودم غریبم

عشق حسین من را تنها نمیگذارد
در بین نخلها هم سرمست عطر سیبم

دکمه بازگشت به بالا