شعر شهادت حضرت عباس (ع)

یا قمر العشیره

از لب لعل تو پیوسته گهر میریزد
ز دو منظومه ی چشم تو قمر میریزد
اشجع الناس ! ملک پیش تو پر میریزد
با نگاه به تو از شیر جگر میریزد

باب الحوائج

باب الحوائج است و مشکل‌گشا اباالفضل
شد دستگیر ما با دست جدا اباالفضل

در محضرش ندیدم شرمنده سائلی را
خیرات می‌کند چون بی سرصدا اباالفضل

علی ابن الحسین(ع)

کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد

چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد

عمو عباس(ع)

از نور ماهی علقمه باغ ارم شد
ماهی که از داغش قد خورشید خم شد

تا داستان عشق را با‌ خون نگارد
چشم غیورش خون شد و دستش قلم شد

چه کنم؟

نه آب مانده برایم نه آبرو چه کنم؟
نه باده مانده نه چیزی از این سبو چه کنم؟

به فرض اینکه مرا سمت خیمه ها بردی
اگر سکینه به من گفت آب کو چه کنم؟

جانم ابالفضل(ع)

ما را شکار تیر مژگان کرد عباس
ما را دو تا چشمش مسلمان کرد عباس

فورا برای مادرش خیرات دادم
درد مرا هر بار درمان کرد عباس

عباس من

به مانند سر زلف پریشانت، پریشانم
زجابرخیز علمدارم، ز جا برخیز ای جانم

اگر درخیمه باشم پس که جمعت میکند عباس؟
بمانم گر کنار تو به یاد خیمه گریانم

آقای من

ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی
سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی

خاک “دلم” تسخیرِ بیگانه نخواهد شد
ای دوست!وقتی صاحب این سرزمین باشی

غیور عشق

خودت‌ میخواستی‌ که عاشق‌ اما خاص‌ باشم‌ من
در عشقم‌ بیشتر از زندگی‌ حساس باشم من

شبی یادت نباشم صبحگاهان را نمیبینم
نمی آید به من اینقدر با احساس باشم من !؟

أدرک أخا

میان علقمه آنقدر تیرباران شد
تنش میانه انبوه تیر پنهان شد

خطاب «أدرک أخا» با حسین بود اما
شنید عمه سادات هم پریشان شد

عمو عباس

بسوز ای دل بسوز از داستانم
غمی آتش زده بر روی جانم

امان از شر فامیل حسودم
امان از مکر قوم بد زبانم

دستگیر عالم

کشید چشمِ تو خورشید کامل ما را
گرفته وسعتی از نور ، محفل ما را

به سمت جَذْبه‌ی داغ تو جذب خواهد شد
هر آنکه خوب ببیند دلایل ما را

دکمه بازگشت به بالا