شعر اربعین

یک اربعین گذشته

من نیمه جان ز داغ تو در این سفر شدم
برخیز و بین چگونه خمیده کمر شدم

یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم

من زینبم بگو که مرا می شناسی ام
من زینبم اگر چه کمی مختصر شدم

آن زینبم که بی تو نکردم شبی سحر
چون شمع , آب , بی تو به شام و سحر شدم

سنگین ترین مصیبتم این بود بعد تو
با قاتلان سنگ دلت همسفر شدم

در ره که نیزه ی سرت از حرکت ایستاد
از مردن دو طفل دگر با خبر شدم

از کوچه های شام چه گویم برای تو
آماج سنگ و طعنه ی هر رهگذر شدم

هر جا که تازیانه به اطفال می زدند
با یاد مادرم تن شان را سپر شدم

رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا