شعر شهادت حضرت معصومه (س)

از نفس گرچه خواهر افتاده

از نفس گرچه خواهر افتاده
باز یاد برادر افتاده

این همه راه آمده اما
وسط راه آخر افتاده

یا فاطمة المعصومه (س)

باز هم رو بر این در آوردم
بهر این آستان , سر آوردم

گفتم از پا فتاده ام , گفتند
رو بر این در بیاور آوردم

خواهری در قُم و از هجرِ برادر جان داد

 

هم غمِ اشک دو خواهر , دو برادر راکشت
هم فراق دو برادر که دوخواهر را کشت

هر دو تا داغِ بزرگیست برای زهرا
وای از غصّۀ اولاد که مادر را کشت

ملیکه قم

حیا به دست تو آموخت دلبری ها را
و آمدی که امامت کنی پری ها را

تویی که چادر شب را به ماه پوشاندی
گره زدی سر هر غنچه روسری ها را

گل روی سرت از سر هر بام رسیده

با اینکه به چشمت رخ دلدار ندیدی
بانو عوضش هم غم بسیار ندیدی

گل روی سرت از سر هر بام رسیده
گل روی سرت آمده و خار ندیدی

بانوی قم

هم آفتابی و هم سایه بر سرم داری
یک آسمان کرم و لطف دم به دم داری

تو آیتی ز بهشتی که آمدی ایران
به روی دوش خودت بیرق کرم داری

زینب موسی بن جعفر

السلام ای زینب موسی بن جعفر, فاطمه
حضرت معصومه ی آل پیمبر, فاطمه
مظهر الله اکبر, ای سراسر فاطمه
می زنم از دل صدا با حال مضطر فاطمه

بسوی مرقد تو

برای بار غمت سوگوار باید شد

تمام عمر از این غصه زار باید شد

برای خضرشدن در کنارصحن تو با

غلام و نوکر تو همجوار باید شد

ولی زینب

تو به شهر ِ غریبه آمدی و

گُل نثار ِ تو شد ولی زینب…

دلِ یک شهر ِ خارجی بانو

بی قرار ِ تو شد ولی زینب…

آینه ی عصمت

یاد تو آسمان دلم را فراگرفت

باران بهانه داشت, سراغ تو را گرفت

 چادر به سر کشیدم و یادم نمانده کی؟

دستم میان دست ضریح تو جا گرفت

حال زار

بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند
از من تمام روزگارم را گرفتند

از این جدایی جان من بر لب رسیده
هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند

خواهر شدن

خواهر شدن یعنی,بلا بر جان خریدن
از کودکی نازِ برادر را کشیدن

خواهر شدن یعنی جدائی از تو هرگز
مرگ است یک شب روی دلبر را ندیدن

دکمه بازگشت به بالا