متفرقه

من به پاهای خویش شک دارم

من به پاهای خویش شک دارم

من به پاهای خویش شک دارم

ارتفاعم چقدر پست شده ‌ست 

سایه‌امرا بگو ! که می لرزد

مثل دیوانه‌ای که مست شده‌ ست 

من نمی‌دانم این چه تقدیریست

اینچنین در به در نبودم من 

فکر من سوخته‌ ست ؛ از باران

این همه بی خبر نبودم من

شده‌ام شاعر عروسکها

واژه‌هایم چقدر مشکوکند

اثریدیگر از نگاهم نیست

استخوانهای بودنم پوکند

چنته‌ام خالی است و توپم پر !

مثل یک چاله مچاله شده

به حسابم چقدر بی دردی

آه این روزها حواله شده

پیش پروانه مثل شمعی که

شده شرمنده از زبانة خود

مدتی می‌شودکه مشکوکم

به غزلهای عاشقانه خود

مدّتی میشود که من دیگر

از خودم, از شما نمی‌ترسم

از شما؟! از خدا که پنهان نیست

به خدااز خدا نمی ترسم !!

کاش ازجبهه بر نمی‌گشتند

ساک وچفیه , پلاک و پوتینم

پایان دیشه‌ام قلم شده است

آه این روزها چه سنگینم

کاش بازاز شلمچه می‌‌آمد

آب وآئینه‌ای , غمی … چیزی !

عقربی ,سنگری … چه می‌دانم !!

سوز گرما, نسیم پائیزی

شانه‌ام درد می کند , افسوس

بالهای مچه زود افتادند

پیله کردند خارها بر من

در من آویختند و گل دادند

از لب هر شهید می ریزد

واژه‌هاییکه لاله‌گون شده‌اند

عشق دشتی ست سرخ , لبریز از

لاله‌هایی که واژگون شده‌اند

یاد آنروزهای سبز به خیر

عشق راغرفه غرفه می کردند

می‌رسیدندبی رمق از خط

تانک های که سرفه می کردند

نخلهایی که منتظر بودند

مثل یک مشق سبز خط بخورند

یا خیالی نبود , ترکش و تیر

از چپ ازراست از وسط بخورند

نخلهایی که تاب برمی‌داشت …

مخ شان ,باز خنده می‌کردند

می‌زدنداز فشار موج آرام

زیر آواز, خنده می‌کردند

نخلهایی که عامل اعصاب

چیزی ازذهنشان به جا نگذاشت

روی قانون عشقشان امّا

تیغ , یک لحظه نیز پا نگذاشت …

نخلهایی که این اواخر را

کسی ازحالشان تپرسیده است

روی زخمیکه مانده بر تنشان

شهرداری پلاک کوبیده است

نخلهایی که دیگر از تنشان

مانده یک مشت استخوان تنها

پر بدک نیستند ؟! بر سرشان

می‌کشد دست آسمان تنها !

کربلا بود و شین و میمو رِ

شمر از سمت کوفه آمده بود

باد با سینه‌ای پر از پائیز

به مصاف شکوفه آمده بود

بوی بادام تلخ می‌آمد

کمکم کن درد می‌شود شیرین

آسمان مات شد شهادت داد :

قهرمان در نبرد یعنی این

بوی بادام تلخ … املاکی

چفیه‌ای تر برای خود برداشت

صورت یک رفیق را بوسید

ماسک را روی جای بوسه گذاشت

داشت انگار روح او می‌سوخت

سعی می‌کرد تا نفس نکشد

با خودش عهد بست تا آخر

پا از این قتلگاه پس نکشد

بوی بادام تلخ وقتی رفت

خبری تلخ جای او آمد

از دل لاله‌های عباسی

تکه‌های صدای او آمد

خنده می کرد : از تو ممنونم

از جنون کرده‌ای مرا پُر , عشق

مثل آئینه‌ای سبک شده‌ام

لطف کردی به من , تشکّر , عشق !

بازوان عطش گرفته من !

راستی کربلای چندم بود

می دویدم به پای خود برسم

شانه ام روی دوش مردم بود

با تمام سیاه بختی من

آخرش رو سپید کرد مرا

تیغ مژگان آبدار کشید

با نگاهی شهید کرد مرا

زین العابدین آذر ارجمند

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫3 دیدگاه ها

  1. رمضان ماه حسینی شدن است
    رمز آن ماه حسینی شدن است .

    در تشنگی های رمضان از عطش اطفال حسین یادمان نرود .

    اب خواهیم دید و نخواهیم نوشید

    و خواهیم گفت

    سلام بر ابالفضل

    و در سفره ی افطار

    وقتی اب بدست می گیریم تا عطشمان را فرو نشانیم

    بگوییم

    سلام بر لب عطشانت یا حسین

    مینوشم به یاد لب عطشانت

    کاش این رمضان مهمان خیمه ی پنهان همیشه حاضر باشیم .

    اللهم عجل لولیک الفرج

  2. سلام وب بسيار عالي داري به وب ماهم سري بزن من شما را لينك ميكنم شما نيز مرا لينك كنيد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا