دستهبندی نشده
آقای من
گم کرده است راه و به سامان نمی رسد
آن دل که بر ارادت خوبان نمی رسد
دست توسلی که ندارد یقین وصل
هرگز به پای بوسی جانان نمی رسدبهتر بود که هیزم دوزخ شود فقط
آن منبری که عطر تو از آن نمی رسد
پلکی بزن که بر سر این شهر سوخته
بی اذن چشم های تو باران نمی رسد
در این هوای برزخی آخر الزمان
دل مرده ایم و بی تو به ما جان نمی رسد
چشمی سفید تا نشود در فراق یار
از یوسفش نسیم به کنعان نمی رسد
یک مصرع است مرهم این انتظارها
دنیا تو را ندیده به پایان نمی رسد
حسن کردی