شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

عمو حسین(ع)

روضه سنگین شده و آه حسن بدحال است
فاطمه آمده با گریه بگو : وای‌حسین

عمه‌اش گفت نرو طفل ولی می‌نالید :
جان من رفته ببین جانب او وای‌حسین

ازدحام است شلوغ است شیوخ آمده‌اند
عمه‌جان نیست… چه‌شد… گم شده… کو… وای‌حسین

رفت می‌دید که جمع‌اند خودش را انداخت
تا نگیرند از آن چشمه وضو وای‌حسین

بعدِ دستش بدنش را سپرش ساخته بود
زود اُفتاد بر آن سینه به رو وای‌حسین

هرکه می‌خواست عمو را بزند او را زد
سنگ انداخت تَرک روی سبو وای‌حسین

ابتدا روی تنش چند جراحت وا شد
بعد هم شد به نوک نیزه رُفو وای‌حسین

نیزه‌ای خورد به پشت پسر و رد شد از آن
زده بیرون ولی از پشت عمو وای‌حسین

تا جدایش بکنند و به عمویش برسند
خم شده شمر زده چنگ به مو وای‌حسین

عاقبت دید جدا کردنشان ممکن نیست
حرمله آمد و زد بر دو گلو وای‌حسین

آخرین جمله‌ی ارباب به گوشش این بود
مادرم آمده اینقدر مگو وای‌حسین

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا