روضه بستر شهادت
نفس, نفس زدنت را شمردم و دیدم
چقدر فاصله دارند هر نفس باهم
یکی ,دوتا نفست هم که بوی خون می داد
نفس بزن ,نفسی مادرانه میخواهم
از این نفس, که حرارت شدید می بارد
تمام عضو تنم مثل بید میلرزد
بگو چکار کنم سرفه های ممتد را ؟
که دست و پات, ز دردش شدید میلرزد
ازاین نفس زدنت میشود همین فهمید
که میخ در وسط سینه ات چه ها کرده
گمان کنم که دوتا دنده ی تورا بد جور
درون سینه ی تنگ تو جابجا کرده
نگاه من به نفسهات خیره ماند امشب
درون باور من این نفس نمیگنجد
برای ببخشش مردم دعا نکن مادر
اگر تو هم که ببخشی خدا نمی بخشد
نفس بزن که نفسهات زندگی دارد
چگونه بی نفست زندگی کنم مادر
بمان که با نفست سالیان پی در پی
شبیه تر به شما بندگی کنم مادر
یکی نفس زدنت می کشد مرا امشب
یکی سفارش بوسیدن گلو, مادر
خدا کند بتوانم ببوسم آن لحظه
گلوی پاره ی در خون نشسته و بی سر
سید مهدی جلالی