شعر شهادت حضرت حر (ع)
طوفان دلش
طوفان دلش برده از او تاب و توان را
در سینه چه باید بکند این ضربان را
دلشوره ای افتاده به جان همه اعضاش
چرخاند به اطراف دو چشم نگران را
تقدیر به آسایش تن خورده رقم لیک
تدبیر به این است که آرامش جان را …
آن سوی حسین است و در این سوی یزید است
سنجید کمی پیش خودش سود و زیان را
با شرم چه باید بکند او که در این دشت
آورده به باغ نبوی باد خزان را
با شرم چه باید بکند او که سبب شد
دلواپسی زینب و اطفال و زنان را
با شرم چه باید بکند ، عذر چه گوید
آن خسرو خوبان و شه هر دو جهان را
سر زیر ، خجالت زده ، آماده تنبیه
عذری به لبش بود ولی تا که دهان را
آغوش حسین ابن علی ع گشت پناهش
حُر شد ، که شود حسرت دوران دگران را
سید حسن رستگار