می پرست
در طریق عشق بازی امن و آسایش خطاست
با بلای عشق عاشق سینه چاک و مبتلاست
مست مستم من الا یا ایها الساقی بیا
یک دو جرعه باز می نوشم می باقی بیا
می مرا از خود جدا کرده به مستی می برد
می مرا هوشیار کرده سوی هستی می برد
می که می نوشم لبانم سرخ و می گونی شود
عاشق لیلای رخسارش چه مجنونی شود
تا که مستم از نگاه او مسلمانی کجاست ؟
چشم او شاعر شده عمان سامانی کجاست ؟
سجده باید کرد بر تولیت چشمان او
تکیه کرده آسمان بر قامت دستان او
جنگ صفین است و با جان رقص شمشیرش ببین
ای صد و ده بیشتر دست علم گیرش ببین
می پرستان را به مستی می کشاند بی نقاب
شب پرستان را کشاند زیر تیغ آفتاب
او نگاهش با نگاه یاس ها معنا شده
با سلوک مادری عباس را معنا شده
پرده بردار از نگاهت شور ایمانش ببین
در مدینه خوب بنگر سفره ی نانش ببین
در مدینه عاشقانش مست و حیرانش شدند
مصریان هم بنده ی زلف پریشانش شدند
تا که ساقی اوست سرمستند اصحاب الیمین
وجه باقی اوست انی لا احب الافلین
جبرئل از عرش می آید شتابان سوی او
ان یکادی نذر کرده از بر بازوی او
تا که چشمانش به چشم دشمنی افتاده است
بی قراری می کند حقا که حیدر زاده است
تشنه ی لبهای می گونش لب دریا شده
هم قدم با زینب کبری شده زیبا شده
هر که بیند روی او آنی شود دیوانه اش
بوی مولا می دهد هم بازو و هم شانه اش
بوسه ی شیر خدا یعنی ز عالم برتری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
عاشقانش پشت در بنشسته و در می زنند
روز و شب لاجرعه ساغر پشت ساغر می زنند
تیغ او دشمن کش و ابروی او عاشق کش است
با کمان ابروانش جان به در کردن خوش است
گل علی و بلبلش زینب و او پروانه اش
خوش به حال فاطمه با یک قمر در خانه اش
پهلوانان عرب گردی به روی ساق او
ذوالفقار حیدری سرمست او مشتاق او
عالمی را با دم قالو بلی لایق کند
بر گدایان حریم مرتضی عاشق کند
آسمان سینه ی او عاشق دریا شده
سینه چاکش سینه ی انسیه الحورا شده
هر که را زهرا پسر خواند دگر مغموم نیست
ای بر آن کس که گوید این قمر معصوم نیست
محمدرضا ناصری