نامه ای از غربت ایران
مِنّی اِلَیْکِ … نامه ای از غربت ایران
درسینه دارم حرف هایی با تو خواهر جان
ای باطنت با ظاهرت یکدست آئینه
سنگ برادر را زدی یک عمر بر سینه
همپای اشکت می چکد تسبیحِ در دستم
دلتنگ استغفارهای هر شبت هستم
آن دست خط , آن آیه مکتوب یادم هست
در حجره قرآن می نوشتی خوب یادم هست
هر وقت از دست زمانه غصه می خوردی
بغض نهانت را سوی سجاده می بردی
آن کس که قدر روح پاکت را بداند کیست؟
در هیچ جایی هیچ هم کفوی برایت نیست
در حد تعریفت ندارم حرف از این بهتر
معصومه ای معصومه ای معصومه ای خواهر
روی جوادم را ببوس وهمزبانش باش
جان تو و جان جواد آرام جانش باش
من حال و روزت را به چشم خویش می بینم
اشک تو را همواره بیش از پیش می بینم
باید سراپا صبر شد با رسم دنیا ساخت
حتی اگر عمری جدایی بین ما انداخت
دیگر گذشت آنچه گذشته ,بشنو از ما بعد
لاخیر فی الدنیا ومافیها …و اما بعد
ای فاطمه این بارهم دست علی بسته است
فرجام این جریان به تدبیر تو وابسته است
هجرت کن از شهر و دیار خود به این وادی
منزل به منزل بگذر از ویرانه , آبادی
هجرت هماره خیر دارد با خودش همراه
آری به حکم « من یهاجر فی سبیل الله… »
هر نقشه ای در طول این ترفند ناکام است
هجرت همان زخم است زخمی که به هنگام است
چیزی نمانده بشکند تندیس باورها
با خود بیاور از برادرها و خواهرها
اسلام در دشت و بیابان سبز خواهد شد
با مقدم سادات ایران سبز خواهد شد
هرچند هستیم از غم دیدار هم لبریز
برخیز تا قسمت چه باشد خواهرم برخیز
تا باز هم روشن ببینم چشم هایت را
پایان رقعه می زنم مهر رضایت را
«اَللّهُ زَیْنٌ و اَنا عَبْدٌ»مِنَ العُبّاد
«فَاللّهُ خَیْرٌ حافظاً»پشت و پناهت باد
عباس همتی