هو یاعلی
چون تار پود خلوت شبهای او گسست
وقتی کمر به خدمت مولود کعبه بست
وقتی دلش ز غربت شیرخداشکست
سجاده پهن کرد و به دستش قلم نشست
هو یاعلی کشید و مدد را ازو گرفت
شاعر به یاد حضرت زهرا وضو گرفت
صدها سخن به دفتر شعرش سرک کشید
درذهن خویش سفره ی نان و نمک کشید
مابین کوچه عابره ای بی کمک کشید
در دست او قباله ی باغ فدک کشید
ثانی رسید و بسته برو راه چاره شد
از آن زمان حسن جگرش پاره پاره شد
آن بانویی که بر همه افلاک لنگر است
بر سرور زمین و زمان کفو و همسر است
بر بهترین خلق عطیناک کوثر است
آن بانویی که بر پدرش نیز مادر است
اویی که زن ز عصمت او آبرو گرفت
از آن زمان ز محرم خود نیز رو گرفت
غم روی غم درون دل اندوخت بعد از آن
ایثار را به زینبش آموخت بعد از آن
جهل و عناد آتشی افروخت بعد از آن
کاشانه ی ولی خدا سوخت بعد از آن
زاغ و زغن به فاطمه آنی زمان نداد
مسمار در به حامی حیدر امان نداد
آتش گرفت خانه و می دید دخترش
مابین دود و آتش جانسوز مادرش
سنی نداشت تا که شود یار و یاورش
فضه گذاشت دست روی دیده ی ترش
بدعت گذاشت ثانی و آن آتش بلا
آمد رسید ماه محرم به کربلا…
یا دل دوباره مایل طوفان ابتلاست
یا روح محتشم همه جا حول روضه هاست
بازاین چه شورشست که اطراف خیمه هاست
گویی نواده گان علی زیر دست وپاست
یک گله گرگ آمده مشغول غارت است
غارت نگو به زینب کبری قیامت است
قسمت نبود محسن او دیده وا کند
همچون حسین شیعه به غم مبتلا کند
فرشی نشد که حق سخن را ادا کند
هجده بهار روضه به یک شعر جا کند
این چند بند قسمتی از کل روضه هاست
باید بیاید آنکه خودش صاحبه عزاست!
بهنام فرشی