السلام علیک یا عطشان
از سحرگاه تا حوالی شام
بر تو ای شاهِ شاهزاده سلام
بی تو عمرم همیشه حیف شده
تک تک لحظههام بی تو حرام
فکر و ذکرت همیشه یاد من است
اشکهایم از اعتقاد من است
حرفهایم اگر که از تو نبود
سخنم عین ارتداد من است
من که اینگونه یاد تو هستم
دل به حا سین و یاء و نون بستم
مادرت گفته عاشقت بشوم
و بریزم به پای تو هستم
مادرت گفته از تو دم بزنم
از به غیر تو حرف کم بزنم
و اگر خیر آخرت خواهم
دیگ نذری برات هم بزنم
همهی عمر در هوای توام
کفتر جلد کربلای توام
حرف این چند سال و فردا نیست
از همان کودکی برای توام
یار دیرین و دلبرم هستی
مهربانتر ز مادرم هستی
گفتهام بارها و میگویم
بندهام من تو سرورم هستی
تو نباشی چقدر تنهایم
از کنار تو بودن آقایم
اعتباری ندارم الا این
که غلام حسین زهرایم
من اویسی رسیده از قرنم
نذر تو کرده مادرم بدنم
فاطمه انتخاب کرده مرا
که شدم مبتلا و سینهزنم
مادرم گفته لحظهی افطار
دست خود را به سینهات بگذار
«السلام علیک یا عطشان»
تشنه رفتی به عرصهی پیکار
مادرت گفت که تو را نزنند
به سر و سینهی تو پا نزنند
تشنگی زیر دست و پا سخت است
لااقل نیزه بیهوا نزنند
آسمان را غبار میدیدی
چه غریبانه تار میدیدی
تشنه بودی توان تو کم بود
سمت خیمه سوار میدیدی
حسین کریمی